0
مسیر جاری :
حلقه‌ي زلف تو بر گوش همي جان ببرد انوری

حلقه‌ي زلف تو بر گوش همي جان ببرد

حلقه‌ي زلف تو بر گوش همي جان ببرد شاعر : انوري دل ببرد از من و بيمست که ايمان ببرد حلقه‌ي زلف تو بر گوش همي جان ببرد که همي جان و تن و دين و دلم آن ببرد در سر زلف تو...
عشقم اين بار جهان بخواهد برد انوری

عشقم اين بار جهان بخواهد برد

عشقم اين بار جهان بخواهد برد شاعر : انوري برد نامم نشان بخواهد برد عشقم اين بار جهان بخواهد برد دل ز دستم عنان بخواهد برد در غمت با گران رکابي صبر عافيت از جهان بخواهد...
بتي دارم که يک ساعت مرا بي‌غم بنگذارد انوری

بتي دارم که يک ساعت مرا بي‌غم بنگذارد

بتي دارم که يک ساعت مرا بي‌غم بنگذارد شاعر : انوري غمي کز وي دلم بيند فتوح عمر پندارد بتي دارم که يک ساعت مرا بي‌غم بنگذارد نمي‌داند که عشق او رگي با جان من دارد نصيحت‌گو...
بديدم جهان را نوايي ندارد انوری

بديدم جهان را نوايي ندارد

بديدم جهان را نوايي ندارد شاعر : انوري جهان در جهان آشنايي ندارد بديدم جهان را نوايي ندارد که در اندرون بوريايي ندارد بدين ماه زرينش در خيمه منگر که بيرون از اين خيمه...
آرزوي روي تو جانم ببرد انوری

آرزوي روي تو جانم ببرد

آرزوي روي تو جانم ببرد شاعر : انوري کافريهاي تو ايمانم ببرد آرزوي روي تو جانم ببرد عشق تو هم اين و هم آنم ببرد از جهان ايمان و جاني داشتم عشوهات از خان و از مانم ببرد...
دلم را انده جان مي‌ندارد انوری

دلم را انده جان مي‌ندارد

دلم را انده جان مي‌ندارد شاعر : انوري چنان کايد جهاني مي‌گذارد دلم را انده جان مي‌ندارد دگر بارش همانا مي‌بخارد حديث عشق باز اندر فکندست چه سازم تا که رنگي برنيارد...
به بيل عشق تو دل گل ندارد انوری

به بيل عشق تو دل گل ندارد

به بيل عشق تو دل گل ندارد شاعر : انوري که راه عشق تو منزل ندارد به بيل عشق تو دل گل ندارد در اين راه و دلم آن دل ندارد قدم بر جان همي بايد نهادن که هجرت کار من مشکل...
تا کار مرا وصل تو تيمار ندارد انوری

تا کار مرا وصل تو تيمار ندارد

تا کار مرا وصل تو تيمار ندارد شاعر : انوري جز با غم هجر تو دلم کار ندارد تا کار مرا وصل تو تيمار ندارد کاريست که جز هجر تو بر بار ندارد بي‌رونقي کار من اندر غم عشقت ...
دلبر هنوز ما را از خود نمي‌شمارد انوری

دلبر هنوز ما را از خود نمي‌شمارد

دلبر هنوز ما را از خود نمي‌شمارد شاعر : انوري با او چه کرد شايد با او که گفت يارد دلبر هنوز ما را از خود نمي‌شمارد عمرم هلاک چشمش تا گرد از او برآرد جانم فداي زلفش تا...
يار با هرکسي سري دارد انوری

يار با هرکسي سري دارد

يار با هرکسي سري دارد شاعر : انوري سر به پيوند من فرو نارد يار با هرکسي سري دارد که بخواند به لطف و بگذارد اين چنين شرط دوستي باشد پس به دست فراق بسپارد دل و جانم...