0
مسیر جاری :
شخصیت اصلی داستان ادبیات دفاع مقدس

شخصیت اصلی داستان

حاج آقا مزاری از استعداد بالایی برخوردار بودند و هوش و ذکاوت فوق العاده ای داشتند تا آنجا که تمامی دروسی را که فرا گرفته بودند با همان ظرافت می توانستند تدریس نمایند. این بود که مقدمات و سطح را از زمان...
هر چه با سوادتر ادبیات دفاع مقدس

هر چه با سوادتر

«صیاد» بیشتر از هشت سال نداشت که به کار در کارگاه قالیبافی مشغول شد تا با دست های کوچک خود در امر معاش یار و یاور خانواده باشد. او روزها در کارگاههای تاریک و نم گرفته قالیبافی کار می کرد و شب ها راهی کلاس...
اول درس بعد ورزش ادبیات دفاع مقدس

اول درس بعد ورزش

شهید «محمد فرخی» که قبل از اسارت، در دزفول معلم بود، در اردوگاه اسارت نیز دست از این شغل مقدس برنداشت و در گوشه ی اردوگاه، اسرای بیسواد را درس می داد. بعدها بدلیل گرفتن کتاب دعای کمیل از او، آن قدر شکنجه...
دستانی پر از مداد و دفتر و کتاب ادبیات دفاع مقدس

دستانی پر از مداد و دفتر و کتاب

در یکی از جلساتی که داشتیم، ایشان مطرح کردند که در ارتباط با مسائل رزمی و جنگ، باید حوزه ای برخورد کرد. ما آن زمان نمی دانستیم حوزه ای یعنی چه و چگونه است. حاج حسن برای ما توضیح داد که: یک نفر به عنوان...
درس بچه های مسجد ادبیات دفاع مقدس

درس بچه های مسجد

آنهایی که از محله «هفت تن» رد شده باشند، می دانند در بحبوحه انقلاب، تکبیر گفتن از روی پشت بام و از دست مامورین ساواک، پریدن و فرار کردن به پشت بامهای بغلی یعنی چه، خاصه اگر که جوانی هفده، هجده ساله باشد...
آگاهی و رشد نیروها ادبیات دفاع مقدس

آگاهی و رشد نیروها

من از زمان کودکی در دبستان با مولوی آشنا شدم. با هم دوره ی ابتدایی را تمام کردیم بعد به حوزه علمیه رفتیم. ایشان در زنگیان سراوان درس می خواند و من هم در حوزه ی مجمع العلوم بیشتر روزهای 5 شنبه پیش هم بودیم...
کتابخانه شخصی عمومی ادبیات دفاع مقدس

کتابخانه شخصی عمومی

- «آخه آموزش، در مرحله ی اوّله و ما هنوز در پله ی اوّلیم، هنوز به تربیت نرسیده ایم، اداره ی آموزش و پرورش باید روز به روز توأم با پیشرفت باشد. این اداره که مثل اداره ی دارایی یا بانک نیست! وزارت خانه ای...
دانشگاه تمام عیار ادبیات دفاع مقدس

دانشگاه تمام عیار

- «ببین مادر! قبول دارم خطرناکه، می دونم منطقه نا امنه امّا بالاخره چی!! باید کسانی بروند تا آنجا را از وجود اشرار و خلافکارها پاک کنند یا نه؟ اگر قرار باشد کسی نرود، پس مردم آنجا چطوری با حقایق آشنا بشوند...
مطالعه در صف نانوایی و اتوبوس ادبیات دفاع مقدس

مطالعه در صف نانوایی و اتوبوس

اوایل سال 58 یک روز در روستای «ندام غربی» در منزل مشغول کار بودم که صدای ماشین به گوش رسید. آن زمان، جاده کم بود و خودروها به ندرت در روستاها رفت و آمد می کردند. با کنجکاوی از منزل بیرون آمدم. دیدم بهمن...
همت درس خواندن ادبیات دفاع مقدس

همت درس خواندن

سه سال بود مرتب می رفت جبهه. هر وقت هم که می آمد مرخصی، تمام وقت در پایگاه های بسیج بود. نگران استعدادش بودم. می ترسیدم سنش که برود بالا دیگر نتواند درس بخواند!