مسیر جاری :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه
خطوط مختلف خوشنویسی اسلامی
رازهای زندگی حضرت زهرا (س) از زبان سلمان فارسی
توصیههای ویژه مقام معظم رهبری برای پیروزی جبهه مقاومت
تمثیلات و مصادیق قرآنی صهیونیسم
اصول و قواعد دوازده گانه خوشنویسی
5 ابزار ضروری برای زنده ماندن در صعودهای زمستانی
تحصیل در آلمان: فرصتی برای ساختن آیندهای بهتر
تحصیل پزشکی و دندانپزشکی در ترکیه: راهنمای کامل برای متقاضیان ایرانی
بوستان موشها و تاثیر آن در ترک و درمان اعتیاد
خوشنویسی در جهان اسلام
دلنوشتههایی به مناسبت هفته بسیج
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
خلاصه ای از زندگی مولانا
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
پیش شماره شهر های استان تهران
صدای خمپاره ی شصت
سال شصت و شش به مائوت رفتیم. مقرمان در گردانی بود. گردان داشت جا به جا می شد. به علّت صعب العبور بودن منطقه، به هر گردانی تعدادی قاطر می دادند.
شوخی با فرمانده
گردان ما در حال استراحت بود. شنیدیم که عملیّات در پیش است. من رفتم سپاه و به آقارضا که عضو رسمی سپاه بود، گفتم: «می گن عملیّات در پیشه، نمی دونیم چه کار کنیم؟ چطوری بریم؟»
آبگوشت به یاد ماندنی
دو گروهان از نیروهای گردان ما در خط بودند و یک گروهان در حال استراحت. سه روز به شهات آقا رضا مانده بود. آقای شعبانی از خط برگشته بود، تا شبی استراحت کند. ضمن این که سرماخوردگی شدیدی هم داشت.
سیگار کشیدن ممنوع
صدای صلوات سالن را پر کرد. ماهیچه هایش را منقبض کرد و قیافه ی پهلوان ها را به خود گرفت. بعد هم نشست روی زمین و گفت: «طناب رو محکم ببند.»
فرمانده ی مقرراتی
بعد از عملیّات والفجر مقدماتی، در حالی که با دست راست مچ دست چپش را گرفته بوده است. اعلام می کند: «من یک ساعت از دست یکی از فرماندهان عراقی باز کردم، خیلی ساعت عجیبیه!»
چهره دیپلماتیک
توی منطقه، دید بچه ها در سنگرهای تاریک شب ها را سپری می کنند. تصمیم گرفت کاری کند. برگه هایی از کاغذ برداشت و به قطعات کوچک تقسیم کرد.
سواران بیل
یک ماه قبل از عملیات تغییر محسوسی در چهره ی احمد احساس کردم. به نظرم رنگ چهره اش روشن تر و سفیدتر شده بود. وقتی با احمد صحبت می کردم در عالم دیگری سیر می کرد. گویی در این دنیا نبود.
لبخند زنان
سرباز سید مهدی حسینی، روز 60/11/15 از خدمت مرخص شد. حسینی انسانی با سواد، خوش فکر، متدین و حزب اللهی بود و از نظر سنی هم از همه ی ما بزرگتر بود و ما از تجربه ی دو ساله خدمتش بسیار بهره بردیم. خدمتش که...
میوه های بهشتی
شوخ طبعی و با نشاط بود. می گفت: « بچّه ها! حالا که قرار است به مرخصّی برویم، شب منزل ما باشید تا صبح با وضع آراسته ای به دیدن خانواده تان بروید.»
بوسه باران
قرار بود عملیاتی در ارتفاعات «زمیناکوه» صورت بگیرد. آن موقع حاج منصور عزتی فرمانده تیپ یکم «لشکر عاشورا» شده بود. یوسف قربانی را برده بود اطلاعات و عملیات تیپ. حاج منصور می گفت: جلسات لشکر توی سنگر ما...