0
مسیر جاری :
بدهکار مردم ادبیات دفاع مقدس

بدهکار مردم

کارها شیفتی عوض می شد و راننده ها به نوبت برای استراحت و خواب به پشت خط می آمدند. محمد همه ی اینها را راهی می کرد؛ اما خودش حاضر به بازگشت نمی شد و شبانه روز با بچه ها کار می کرد. یک بار خودش می گفت چهار
حرف از استراحت نزنید ادبیات دفاع مقدس

حرف از استراحت نزنید

در منطقه والفجر8، اگر اشتباه نکنم ساعت 3 یا 4 بعدازظهر بود. من در حال انجام امور تدارکاتی بودم. برای چند دقیقه استراحت کنار نخلی نشستم و در حال خود فرو رفتم. مدت کوتاهی گذشت ناگاه چشمم به برادر حسن شوکت...
بی وقفه در تلاش ادبیات دفاع مقدس

بی وقفه در تلاش

موشک هایشان را می زدند به ناوچه ها، بلافاصله برمی گشتند. هنوز به پایگاه نرسیده، از همان بالای آسمان درخواست می کردند هواپیمای بعدی را آماده کنید. یعنی به موشک موریک مجهز کنید.
دیدی خسته نیستم؟ ادبیات دفاع مقدس

دیدی خسته نیستم؟

روزی از کردستان به طرف مرز عراق حرکت می کردیم. در حالی که یک بسیجی زخمی را روی دوش خود گذاشته بود، پا به پای بقیه راه می رفت. اسلحه و کوله پشتی بسیجی را به من داد و گفت:
با لباس بنّایی در محضر! ادبیات دفاع مقدس

با لباس بنّایی در محضر!

وقتی شهردار شد، اوضاع شهر خیلی به هم ریخته بود. جنگزده ها از همه ی شهرهای اطراف به ماهشهر آمده بودند. با این حال، محمد ابراهیم از خدمات رفاهی برای آنها کم نمی گذاشت. خیابانی ده سال پیش ساخته شده بود، اما...
با پای گچ گرفته ادبیات دفاع مقدس

با پای گچ گرفته

از بیکاری بدش می آمد و می گفت: « خدا افراد تن پرور و بی کار را دوست ندارد. کار، جوهر انسان است. بی کاری فقر به وجود می آورد. از دری که فقر می آید از در دیگر ایمان بیرون می رود. انسان باید میانه رو باشد،...
برای تحقق ارتش بیست میلیونی ادبیات دفاع مقدس

برای تحقق ارتش بیست میلیونی

یک روز به خانه ی آنها رفتم. مشغول کار بود. لایه ای از گرد و چوب بر روی مژه هایش نشسته بود. گفتم: « یوسف! نکند به تازگی شغل نجاری را برگزیده ای که اینقدر خاک ارّه بر روی صورتت نشسته؟!»
مرد چهار فصل ادبیات دفاع مقدس

مرد چهار فصل

قبل از عملیات والفجر هشت، وقتی آموزش نیروهای گردان شروع شده بود، با توجه به فصل سرما و کمبود شدید امکاناتی مثل لباس غواصی و وسایل گرم کننده، کار قدری کند پیش می رفت. در این وضعیت، سردار شهید حسین خرازی،
استراحت را حرام کرده ام! ادبیات دفاع مقدس

استراحت را حرام کرده ام!

روزی او را در پمپ بنزین تدارکات سپاه« شوش» دیدم. آن موقعی بود که از مأموریت برمی گشت. وقتی از ماشین پیاده شد و با من احوال پرسی کرد، به سختی او را شناختم و به جز چشمان بیزار و خسته اش، سرتاپای او را خاک...
مرد کارهای بزرگ ادبیات دفاع مقدس

مرد کارهای بزرگ

نزدیک به ده ماه از حضور« محمد» در جبهه می گذشت. وقتی ما به او اصرار می کردیم به مرخصی برود، پاسخ می داد: « من در شرایط فعلی اصلاً اعتقادی به مرخصی ندارم. در شرایطی که ناموس ما در گرو وضعیت جنگ است و هر