0
مسیر جاری :
اي چشم پر خمارت دلها فگار کرده خاقانی

اي چشم پر خمارت دلها فگار کرده

اي چشم پر خمارت دلها فگار کرده شاعر : خاقاني وي زلف مشک‌بارت جان‌ها شکار کرده اي چشم پر خمارت دلها فگار کرده وز آه عاشقانت دريا بخار کرده از روي همچو حورت صحرا چو خلد...
اي زير نقاب مه نموده خاقانی

اي زير نقاب مه نموده

اي زير نقاب مه نموده شاعر : خاقاني ماه من و عيد شهر بوده اي زير نقاب مه نموده صد ماه مقنعم نموده از مقنعه ماه غبغب تو دستار سر سران ربوده باد سر زلفت از سر آغوش...
اي دل به جفات جان نهاده خاقانی

اي دل به جفات جان نهاده

اي دل به جفات جان نهاده شاعر : خاقاني جان پيش‌کشت جهان نهاده اي دل به جفات جان نهاده قفلي زده بر دهان نهاده شهري همه ز آهنين دل تو از نيل و بقم دکان نهاده بر طرف...
اي برقرار خوبي، با تو قرار من چه خاقانی

اي برقرار خوبي، با تو قرار من چه

اي برقرار خوبي، با تو قرار من چه شاعر : خاقاني از سکه گشت کارم، تدبير کار من چه اي برقرار خوبي، با تو قرار من چه بر سنگ تو ندانم آب و عيار من چه زرين رخم ز عشقت بي‌آب...
در صبوح آن راح ريحاني بخواه خاقانی

در صبوح آن راح ريحاني بخواه

در صبوح آن راح ريحاني بخواه شاعر : خاقاني دانه‌ي مرغان روحاني بخواه در صبوح آن راح ريحاني بخواه يک دو جنس از روي يکساني بخواه يک دو جام از راه مخموري بخور از پري‌روي...
منديش که آب کار ما رفت خاقانی

منديش که آب کار ما رفت

منديش که آب کار ما رفت شاعر : خاقاني آوازه‌ي کار آب در ده منديش که آب کار ما رفت بانگي بده خراب در ده کس در ده نيست جمله مستند مشکين سر زلف تاب در ده زلف تو کمند...
اي از پي آشوب ما از رخ نقاب انداخته خاقانی

اي از پي آشوب ما از رخ نقاب انداخته

اي از پي آشوب ما از رخ نقاب انداخته شاعر : خاقاني لعل تو سنگ سرزنش بر افتاب انداخته اي از پي آشوب ما از رخ نقاب انداخته شب با جمال موي تو، مشکين حجاب انداخته مه با خيال...
در دستت اوفتادم چون مرغ پر بريده خاقانی

در دستت اوفتادم چون مرغ پر بريده

در دستت اوفتادم چون مرغ پر بريده شاعر : خاقاني در پيشت ايستادم چون شمع سر بريده در دستت اوفتادم چون مرغ پر بريده چشم بدم که ماندم از تو نظر بريده چشم از تو مي بدزدم پيش...
هست به دور تو عقل نام شکسته خاقانی

هست به دور تو عقل نام شکسته

هست به دور تو عقل نام شکسته شاعر : خاقاني کار شکسته دلان تمام شکسته هست به دور تو عقل نام شکسته باده عجب راوق است و جام شکسته عشق تو بس صادق است آه که دل نيست برده...
خيال روي توام غم‌گسار و روي تو نه خاقانی

خيال روي توام غم‌گسار و روي تو نه

خيال روي توام غم‌گسار و روي تو نه شاعر : خاقاني به هر سوئي که کنم راه، راه سوي تو نه خيال روي توام غم‌گسار و روي تو نه اگرچه بخت مرا رهنما به کوي تو نه خيال تو همه شب...