0
مسیر جاری :
شوريده کرد ما را عشق پري جمالي خاقانی

شوريده کرد ما را عشق پري جمالي

شوريده کرد ما را عشق پري جمالي شاعر : خاقاني هر چشم زد ز دستش داريم گوشمالي شوريده کرد ما را عشق پري جمالي بازار زهد ما را بشکست عشق خالي زنجير صبر ما را بگسست بند زلفي...
خاک بغداد در آب بصرم بايستي خاقانی

خاک بغداد در آب بصرم بايستي

خاک بغداد در آب بصرم بايستي شاعر : خاقاني چشمه‌ي دجله ميان جگرم بايستي خاک بغداد در آب بصرم بايستي بارک الله همه سال اين سفرم بايستي سفر کعبه به بغداد رسانيد مرا بهر...
اي دل اي دل هلاک تن کردي خاقانی

اي دل اي دل هلاک تن کردي

اي دل اي دل هلاک تن کردي شاعر : خاقاني بس کن اي دل که کار من کردي اي دل اي دل هلاک تن کردي که ره جان به پاي تن کردي سر من زان جهان همي آيد که شکار آهوي ختن کردي ...
روز دانش به ازين بايستي خاقانی

روز دانش به ازين بايستي

روز دانش به ازين بايستي شاعر : خاقاني آسمان مرد گزين بايستي روز دانش به ازين بايستي چشم ناآمده بين بايستي رفته چون رفت طلب نتوان کرد داور پيش نشين بايستي پيش‌گاه...
غم بنياد آب و گل چه خوري خاقانی

غم بنياد آب و گل چه خوري

غم بنياد آب و گل چه خوري شاعر : خاقاني دم گردون مستحل چه خوري غم بنياد آب و گل چه خوري از سر آز خون دل چه خوري افسر عقل بايدت بر سر همچون دندان شانه گل چه خوري ...
زين تنگناي وحشت اگر باز رستمي خاقانی

زين تنگناي وحشت اگر باز رستمي

زين تنگناي وحشت اگر باز رستمي شاعر : خاقاني خود را به آستان عدم باز بستمي زين تنگناي وحشت اگر باز رستمي آنگه نشستمي که طنابش گسستمي گر راه بر دمي سوي اين خيمه‌ي کبود...
روي درکش ز دهر دشمن روي خاقانی

روي درکش ز دهر دشمن روي

روي درکش ز دهر دشمن روي شاعر : خاقاني پشت برکن به چرخ کافر خوي روي درکش ز دهر دشمن روي خرمي از مزاج دهر مجوي مردمي از نهاد کس مطلب کز سلامت نه رنگ ماند و نه بوي ...
از زلف هر کجا گرهي برگشاده‌اي خاقانی

از زلف هر کجا گرهي برگشاده‌اي

از زلف هر کجا گرهي برگشاده‌اي شاعر : خاقاني بر هر دلي هزار گره برنهاده‌اي از زلف هر کجا گرهي برگشاده‌اي بر جان من ز طره کمين‌ها گشاده‌اي در روي من ز غمزه کمان‌ها کشيده‌اي...
ماه نو و صبح بين پياله و باده خاقانی

ماه نو و صبح بين پياله و باده

ماه نو و صبح بين پياله و باده شاعر : خاقاني عکس شباهنگ بر پياله فتاده ماه نو و صبح بين پياله و باده شب به سحر کن به روشنائي باده روز به شب کرده‌اي به تيرگي حال جام...
درا تا سيل بنشانم ز ديده خاقانی

درا تا سيل بنشانم ز ديده

درا تا سيل بنشانم ز ديده شاعر : خاقاني گهر در پايت افشانم ز ديده درا تا سيل بنشانم ز ديده که گرد راه بنشانم ز ديده بيا از گرد ره در ديده بنشين سوي دل باز گردانم ز...