0
مسیر جاری :
گر بر در وصالت اميد بار بودي خاقانی

گر بر در وصالت اميد بار بودي

گر بر در وصالت اميد بار بودي شاعر : خاقاني بس ديده کز جمالت اميدوار بودي گر بر در وصالت اميد بار بودي گرنه جمال رويت در روزگار بودي اين فتنه‌ها نرفتي از روزگار بر ما...
مرا تا جان بود جانان تو باشي خاقانی

مرا تا جان بود جانان تو باشي

مرا تا جان بود جانان تو باشي شاعر : خاقاني ز جان خوش‌تر چه باشد آن تو باشي مرا تا جان بود جانان تو باشي وزين پس نيز جان جان تو باشي دل دل هم تو بودي تا به امروز به...
چه کرد اين بنده جز آزاد مردي خاقانی

چه کرد اين بنده جز آزاد مردي

چه کرد اين بنده جز آزاد مردي شاعر : خاقاني که گرد خاطر او برنگردي چه کرد اين بنده جز آزاد مردي جفا گفتي نخواهم کرد، کردي بدل گفتي نخواهم جست، جستي چه باشد اين ورق...
گرنه تو اي زود سير تشنه‌ي خون مني خاقانی

گرنه تو اي زود سير تشنه‌ي خون مني

گرنه تو اي زود سير تشنه‌ي خون مني شاعر : خاقاني با من ديرينه دوست چند کني دشمني گرنه تو اي زود سير تشنه‌ي خون مني نيست در ستم که تو عهد مرا نشکني هست يقينم که من مهر...
دشوار عشق بر دلم آسان نمي‌کني خاقانی

دشوار عشق بر دلم آسان نمي‌کني

دشوار عشق بر دلم آسان نمي‌کني شاعر : خاقاني درد مرا به بوسي درمان نمي‌کني دشوار عشق بر دلم آسان نمي‌کني گفتن چه سود با تو که فرمان نمي‌کني بسيار گفتمت که زيان دلم مخواه...
ناز جنگ‌آميز جانان برنتابد هر دلي خاقانی

ناز جنگ‌آميز جانان برنتابد هر دلي

ناز جنگ‌آميز جانان برنتابد هر دلي شاعر : خاقاني ساز وصل و سوز هجران برنتابد هر دلي ناز جنگ‌آميز جانان برنتابد هر دلي عافيت در عشق جانان برنتابد هر دلي دل که جوئي هم بلا...
هديه‌ي پاي تو زر بايستي خاقانی

هديه‌ي پاي تو زر بايستي

هديه‌ي پاي تو زر بايستي شاعر : خاقاني رشوه‌ي راي تو زر بايستي هديه‌ي پاي تو زر بايستي طرب افزاي تو زر بايستي غم عشقت طرب افزاي من است پيشکش‌هاي تو زر بايستي جان...
خطي بر سوسن از عنبر کشيدي خاقانی

خطي بر سوسن از عنبر کشيدي

خطي بر سوسن از عنبر کشيدي شاعر : خاقاني سر خورشيد در چنبر کشيدي خطي بر سوسن از عنبر کشيدي به خط خود قلم بر سر کشيدي همه خط‌هاي خوبان جهان را پر طوطي سوي شکر کشيدي...
گر قصد جان نداري، خونم چرا خوري خاقانی

گر قصد جان نداري، خونم چرا خوري

گر قصد جان نداري، خونم چرا خوري شاعر : خاقاني انصاف ده که کار ز انصاف مي‌بري گر قصد جان نداري، خونم چرا خوري فرياد تا چه شوخي، وه تا چه کافري خود نيست نيم ذره محاباي...
هرگز بود به شوخي چشم تو عبهري خاقانی

هرگز بود به شوخي چشم تو عبهري

هرگز بود به شوخي چشم تو عبهري شاعر : خاقاني يا راست‌تر ز قد تو باشد صنوبري هرگز بود به شوخي چشم تو عبهري يا زاد شوخ‌تر ز تو فرزند، مادري يا داشت خوبتر ز تو معشوق، عاشقي...