0
مسیر جاری :
ماه تابانست يا گل يا بناگوش شما خواجوی کرمانی

ماه تابانست يا گل يا بناگوش شما

ماه تابانست يا گل يا بناگوش شما شاعر : خواجوي کرماني آب آتش ميبرد خورشيد شب‌پوش شما ماه تابانست يا گل يا بناگوش شما شام را تا سايبان روز روشن ديده‌ام ميرود آب حيات از...
خرقه رهن خانه‌ي خمار دارد پير ما خواجوی کرمانی

خرقه رهن خانه‌ي خمار دارد پير ما

خرقه رهن خانه‌ي خمار دارد پير ما شاعر : خواجوي کرماني اي همه رندان مريد پير ساغر گير ما خرقه رهن خانه‌ي خمار دارد پير ما همچنين رفتست در عهد ازل تقدير ما گر شديم از باده...
بده آن راح روان پرور ريحاني را خواجوی کرمانی

بده آن راح روان پرور ريحاني را

بده آن راح روان پرور ريحاني را شاعر : خواجوي کرماني که به کاشانه کشيم آن بت روحاني را بده آن راح روان پرور ريحاني را کان پري صيد کند ديو سليماني را من بديوانگي ار فاش...
رحم بر گدايان نيست ماه نيمروزي را خواجوی کرمانی

رحم بر گدايان نيست ماه نيمروزي را

رحم بر گدايان نيست ماه نيمروزي را شاعر : خواجوي کرماني مهرماش چندان نيست ماه نيمروزي را رحم بر گدايان نيست ماه نيمروزي را لعل آبدارش بين ماه نيمروزي را روي پر نگارش بين...
آنکه بر هر طرفي منتظرانند او را خواجوی کرمانی

آنکه بر هر طرفي منتظرانند او را

آنکه بر هر طرفي منتظرانند او را شاعر : خواجوي کرماني ننگرد هيچ که خلقي نگرانند او را آنکه بر هر طرفي منتظرانند او را جاي آن هست که بر چشم نشانند او را سرو را بر سر سرچشمه...
چو در گره فکني آن کمند پر چين را خواجوی کرمانی

چو در گره فکني آن کمند پر چين را

چو در گره فکني آن کمند پر چين را شاعر : خواجوي کرماني چوتاب طره به هم بر زني همه چين را چو در گره فکني آن کمند پر چين را گشوده‌ام در مقصوره‌ي جهان‌بين را بانتظار خيال...
اگر در جلوه ميري سمند باد جولانرا خواجوی کرمانی

اگر در جلوه ميري سمند باد جولانرا

اگر در جلوه ميري سمند باد جولانرا شاعر : خواجوي کرماني بفرما تا فرو روبم به مژگان خاک ميدانرا اگر در جلوه ميري سمند باد جولانرا گدا باشد که بفروشد بجامي ملک سلطانرا مکن...
شبي که راه هم آه آتش افشان را خواجوی کرمانی

شبي که راه هم آه آتش افشان را

شبي که راه هم آه آتش افشان را شاعر : خواجوي کرماني ز دود سينه کنم تيره چشم کيوان را شبي که راه هم آه آتش افشان را ز بهر درد فدا کرده است درمان را ببر طبيب صداع از سرم...
اي بناوک زده چشم تو يک اندازانرا خواجوی کرمانی

اي بناوک زده چشم تو يک اندازانرا

اي بناوک زده چشم تو يک اندازانرا شاعر : خواجوي کرماني کشته افعي تو در حلقه فسون سازانرا اي بناوک زده چشم تو يک اندازانرا پشه آن نيست که بازيچه دهد بازانرا جان ز دست تو...
آخر اي يار فراموش مکن يارانرا خواجوی کرمانی

آخر اي يار فراموش مکن يارانرا

آخر اي يار فراموش مکن يارانرا شاعر : خواجوي کرماني دل سرگشته بدست آر جگر خوارانرا آخر اي يار فراموش مکن يارانرا ز آستان از چه کني دور پرستارانرا عام را گر ندهي بار بخلوتگه...