0
مسیر جاری :
کاف ونون جزوي از اوراق کتب خانه ماست خواجوی کرمانی

کاف ونون جزوي از اوراق کتب خانه ماست

کاف ونون جزوي از اوراق کتب خانه ماست شاعر : خواجوي کرماني قاف تا قاف جهان حرفي از افسانه‌ي ماست کاف ونون جزوي از اوراق کتب خانه ماست کمترين زاويه‌ئي بر در کاشانه‌ي ماست...
عقل مرغي ز آشيانه‌ي ماست خواجوی کرمانی

عقل مرغي ز آشيانه‌ي ماست

عقل مرغي ز آشيانه‌ي ماست شاعر : خواجوي کرماني چرخ گردي ز آستانه‌ي ماست عقل مرغي ز آشيانه‌ي ماست شمسه‌ي طاق تا بخانه‌ي ماست شمس مشرق فروز عالمتاب جرعه‌هاي مي شبانه...
کفر سر زلف تو ايمان ماست خواجوی کرمانی

کفر سر زلف تو ايمان ماست

کفر سر زلف تو ايمان ماست شاعر : خواجوي کرماني درد غم عشق تو درمان ماست کفر سر زلف تو ايمان ماست زانکه رخت شمع شبستان ماست مجلس ما بيتو ندارد فروغ آيت سوداي تو در شان...
طائر طوريم و خاک آستانت طور ماست خواجوی کرمانی

طائر طوريم و خاک آستانت طور ماست

طائر طوريم و خاک آستانت طور ماست شاعر : خواجوي کرماني پرتو نور تجلي در دل پر نور ماست طائر طوريم و خاک آستانت طور ماست زانک مجلس روضه‌ي رضوان و شاهد حور ماست ما بحور...
با تو نقشي که در تصور ماست خواجوی کرمانی

با تو نقشي که در تصور ماست

با تو نقشي که در تصور ماست شاعر : خواجوي کرماني بزبان قلم نيايد راست با تو نقشي که در تصور ماست حاجتي به ز دوست نتوان خواست حاجت ما توئي چرا که ز دوست اثر مهر در رخش...
با منت کينه و با جمله صفاست خواجوی کرمانی

با منت کينه و با جمله صفاست

با منت کينه و با جمله صفاست شاعر : خواجوي کرماني اينهم از طالع شوريده‌ي ماست با منت کينه و با جمله صفاست کار ما هيچ نمي‌آيد راست راستي را صنما بي قد تو از سر تربت...
کار ما بي قد زيبات نمي آيد راست خواجوی کرمانی

کار ما بي قد زيبات نمي آيد راست

کار ما بي قد زيبات نمي آيد راست شاعر : خواجوي کرماني راستي را چه بلائيست که کارت بالاست کار ما بي قد زيبات نمي آيد راست در چمن سرو ببالاي تو مي‌ماند راست چون قد سرو خرام...
روز و شب معتکف گوشه محراب چراست خواجوی کرمانی

روز و شب معتکف گوشه محراب چراست

روز و شب معتکف گوشه محراب چراست شاعر : خواجوي کرماني نرگس مست تو چون فتنه ازو بيدارست روز و شب معتکف گوشه محراب چراست مگر از خط سياه تو غباري دارد همچو بخت من دل سوخته...
گر نه مرغ چمن از همنفس خويش جداست خواجوی کرمانی

گر نه مرغ چمن از همنفس خويش جداست

گر نه مرغ چمن از همنفس خويش جداست شاعر : خواجوي کرماني همچو من خسته و نالنده و دل ريش چراست گر نه مرغ چمن از همنفس خويش جداست وين چه شورست که از مجلس مستان برخاست آن...
اين بوي بهارست که از صحن چمن خاست خواجوی کرمانی

اين بوي بهارست که از صحن چمن خاست

اين بوي بهارست که از صحن چمن خاست شاعر : خواجوي کرماني يا نکهت مشکست کز آهوي ختن خاست اين بوي بهارست که از صحن چمن خاست يا بوي اويسست که از سوي قرن خاست انفاس بهشتست...