0
مسیر جاری :
جانم از باده‌ي لعل تو خراب افتادست خواجوی کرمانی

جانم از باده‌ي لعل تو خراب افتادست

جانم از باده‌ي لعل تو خراب افتادست شاعر : خواجوي کرماني دلم از آتش هجر تو کباب افتادست جانم از باده‌ي لعل تو خراب افتادست هر که از چشم و رخت بي خور و خواب افتادست گر...
پيش صاحب‌نظران ملک سليمان بادست خواجوی کرمانی

پيش صاحب‌نظران ملک سليمان بادست

پيش صاحب‌نظران ملک سليمان بادست شاعر : خواجوي کرماني بلکه آنست سليمان که ز ملک آزادست پيش صاحب‌نظران ملک سليمان بادست مشنو اي خواجه که چون درنگري بر بادست آنکه گويند...
دلبرا خورشيدتابان ذره‌ئي از روي تست خواجوی کرمانی

دلبرا خورشيدتابان ذره‌ئي از روي تست

دلبرا خورشيدتابان ذره‌ئي از روي تست شاعر : خواجوي کرماني اهل دلرا قبله محراب خم ابروي تست دلبرا خورشيدتابان ذره‌ئي از روي تست شاه هفت اقليم گردون بنده‌ي هندوي تست تا...
مگذر ز ما که خاطر ما در قفاي تست خواجوی کرمانی

مگذر ز ما که خاطر ما در قفاي تست

مگذر ز ما که خاطر ما در قفاي تست شاعر : خواجوي کرماني دل بر اميد وعده وجان در قفاي تست مگذر ز ما که خاطر ما در قفاي تست مقصود ما ز دنيي و عقبي رضاي تست سهلست اگر رضاي...
گر حرص زيردست و طمع زير پاي تست خواجوی کرمانی

گر حرص زيردست و طمع زير پاي تست

گر حرص زيردست و طمع زير پاي تست شاعر : خواجوي کرماني سلطان وقت خويشي و سلطان گداي تست گر حرص زيردست و طمع زير پاي تست رخش امل مران که اجل در قفاي تست اي صاحب اجل که روي...
جانم از غم بلب رسيده‌ي تست خواجوی کرمانی

جانم از غم بلب رسيده‌ي تست

جانم از غم بلب رسيده‌ي تست شاعر : خواجوي کرماني دلم از ديده خون چکيده‌ي تست جانم از غم بلب رسيده‌ي تست نقشي از ابروي خميده‌ي تست راستي را قد خميده‌ي من زآشيان بدن...
ايکه زلف سيهت برگل روي آشفتست خواجوی کرمانی

ايکه زلف سيهت برگل روي آشفتست

ايکه زلف سيهت برگل روي آشفتست شاعر : خواجوي کرماني زآتش روي تو آب گل سوري رفتست ايکه زلف سيهت برگل روي آشفتست لب شکر شکنت عذر دهانت گفتست در دهانت سخنست ار چه بشيرين...
جان ما بر آتش و گيسوي جانان تافتست خواجوی کرمانی

جان ما بر آتش و گيسوي جانان تافتست

جان ما بر آتش و گيسوي جانان تافتست شاعر : خواجوي کرماني سنبلش در پيچ و ما را رشته‌ي جان تافتست جان ما بر آتش و گيسوي جانان تافتست همچو ثعبان برکف موسي عمران تافتست آن...
خطي کز تيره شب برخور نوشتست خواجوی کرمانی

خطي کز تيره شب برخور نوشتست

خطي کز تيره شب برخور نوشتست شاعر : خواجوي کرماني چه خطست آن که بس در خور نوشتست خطي کز تيره شب برخور نوشتست خطا کردست کان برخور نوشست اگر چه در خورست آن خط وليکن براتي...
کارم از دست دل فرو بستست خواجوی کرمانی

کارم از دست دل فرو بستست

کارم از دست دل فرو بستست شاعر : خواجوي کرماني عقلم از جام عشق سرمستست کارم از دست دل فرو بستست دل شوريده حال من خستست زلف او در تکسرست وليک بجز از حاجبش که پيوستست...