0
مسیر جاری :
شعاع چشمه‌ي مهر از فروغ رخسارست خواجوی کرمانی

شعاع چشمه‌ي مهر از فروغ رخسارست

شعاع چشمه‌ي مهر از فروغ رخسارست شاعر : خواجوي کرماني شراب نوشگوار از لب شکر بارست شعاع چشمه‌ي مهر از فروغ رخسارست فروغ مشتري از عکس روي دلدارست کمند عنبري از چنين زلف...
گره‌ي زلف بهم بر زده کاين مشک تتارست خواجوی کرمانی

گره‌ي زلف بهم بر زده کاين مشک تتارست

گره‌ي زلف بهم بر زده کاين مشک تتارست شاعر : خواجوي کرماني رقم از غاليه بر گل زده کاين خط غبارست گره‌ي زلف بهم بر زده کاين مشک تتارست نقطه‌ئي برشکر افکنده که اين مهره‌ي مارست...
چو از برگ گلش سنبل دميدست خواجوی کرمانی

چو از برگ گلش سنبل دميدست

چو از برگ گلش سنبل دميدست شاعر : خواجوي کرماني ز حسرت در چمن گل پژمريدست چو از برگ گلش سنبل دميدست به غمزه پرده‌ي خلقي دريدست به عشوه توبه‌ي شهري شکستست دلم چون آهوي...
وه که از دست سر زلف سياهت چه کشيدست خواجوی کرمانی

وه که از دست سر زلف سياهت چه کشيدست

وه که از دست سر زلف سياهت چه کشيدست شاعر : خواجوي کرماني آنکه دزديده در آن ديده خونخوار تو ديدست وه که از دست سر زلف سياهت چه کشيدست گر چه پيوسته کمان بر مه و خورشيد کشيدست...
هر که او ديده‌ي مردم کش مستت ديدست خواجوی کرمانی

هر که او ديده‌ي مردم کش مستت ديدست

هر که او ديده‌ي مردم کش مستت ديدست شاعر : خواجوي کرماني بس که برنرگس مخمور چمن خنديدست هر که او ديده‌ي مردم کش مستت ديدست که مرا مردم اين ديده‌ي حسرت ديدست مردم از هر...
مقيم کوي تو گشتم که آستان اياز خواجوی کرمانی

مقيم کوي تو گشتم که آستان اياز

مقيم کوي تو گشتم که آستان اياز شاعر : خواجوي کرماني بنزد اهل حقيقت مقام محمودست مقيم کوي تو گشتم که آستان اياز چرا که سايه‌ي زلف تو ظل ممدودست دلم ز مهر رخت مي‌کشد بزلف...
زلال مشربم از لفظ آبدار خودست خواجوی کرمانی

زلال مشربم از لفظ آبدار خودست

زلال مشربم از لفظ آبدار خودست شاعر : خواجوي کرماني نثار گوهرم از کلک در نثار خودست زلال مشربم از لفظ آبدار خودست که هر که فرض کني شاه و شهريار خودست من ار چه بنده‌ي شاهم...
بشکست دل تنگ من خسته کزين دست خواجوی کرمانی

بشکست دل تنگ من خسته کزين دست

بشکست دل تنگ من خسته کزين دست شاعر : خواجوي کرماني مشاطه سر زلف پريشان تو بشکست بشکست دل تنگ من خسته کزين دست خود را چو کمر گر چه به زر بر تو توان بست دارم ز ميان تو...
رمضان آمد و شد کار صراحي از دست خواجوی کرمانی

رمضان آمد و شد کار صراحي از دست

رمضان آمد و شد کار صراحي از دست شاعر : خواجوي کرماني بدرستي که دل نازک ساغر بشکست رمضان آمد و شد کار صراحي از دست دست گيريد که هست اين نفسم باد بدست من که جز باده نمي‌بود...
بسته‌ي بند تو از هر دو جهان آزادست خواجوی کرمانی

بسته‌ي بند تو از هر دو جهان آزادست

بسته‌ي بند تو از هر دو جهان آزادست شاعر : خواجوي کرماني وانکه دل بر تو نبستست دلش نگشادست بسته‌ي بند تو از هر دو جهان آزادست کافتابيست که در عقده‌ي راس افتادست عارضت...