0
مسیر جاری :
ايکه لبت آب شکر ريختست خواجوی کرمانی

ايکه لبت آب شکر ريختست

ايکه لبت آب شکر ريختست شاعر : خواجوي کرماني بر سمنت مشگ سيه بيختست ايکه لبت آب شکر ريختست بر ورق جان من انگيختست نقش ترا خامه‌ي نقاش صنع کاتش دل آب رخم ريختست ساقي...
ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست خواجوی کرمانی

ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست

ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست شاعر : خواجوي کرماني سروم از ريحان تر برگل نقاب انداختست ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست سنبل سيراب را در پيچ وتاب انداختست برکنار...
رخسار تو شمع کايناتست خواجوی کرمانی

رخسار تو شمع کايناتست

رخسار تو شمع کايناتست شاعر : خواجوي کرماني وز قند تو شور در نباتست رخسار تو شمع کايناتست پيرامن شکرت نباتست ريحان خط سياه شيرين برگوشه‌ي چشمه‌ي حياتست خضرست مگر...
آنزمان مهر تو مي‌جست که پيمان مي‌بست خواجوی کرمانی

آنزمان مهر تو مي‌جست که پيمان مي‌بست

آنزمان مهر تو مي‌جست که پيمان مي‌بست شاعر : خواجوي کرماني جان من با گره زلف تو در عهد الست آنزمان مهر تو مي‌جست که پيمان مي‌بست با گل روي تو بازار لطافت بشکست نو عروسان...
هنوزت نرگس اندر عين خوابست خواجوی کرمانی

هنوزت نرگس اندر عين خوابست

هنوزت نرگس اندر عين خوابست شاعر : خواجوي کرماني هنوزت سنبل اندر پيچ و تابست هنوزت نرگس اندر عين خوابست هنوزت آتش اندر عين آبست هنوزت آب درآتش نهانست هنوزت چشم جادو...
ياران همه مخمور و قدح پر مي نابست خواجوی کرمانی

ياران همه مخمور و قدح پر مي نابست

ياران همه مخمور و قدح پر مي نابست شاعر : خواجوي کرماني ما جمله جگر تشنه و عالم همه آبست ياران همه مخمور و قدح پر مي نابست يا رب چه تذرويست که در چنگ عقابست مرغ دل من...
رخش با آب و آتش در نقابست خواجوی کرمانی

رخش با آب و آتش در نقابست

رخش با آب و آتش در نقابست شاعر : خواجوي کرماني لبش با آتش اندر عين آبست رخش با آب و آتش در نقابست که از شب سايبان برآفتابست شکنج طره‌اش برچهره گوئي خط مشکين او يا...
دلا جان در ره جانان حجابست خواجوی کرمانی

دلا جان در ره جانان حجابست

دلا جان در ره جانان حجابست شاعر : خواجوي کرماني غم دل در جهان جان حجابست دلا جان در ره جانان حجابست که در اين ره سر و سامان حجابست اگر داري سري بگذر ز سامان قلم در...
مسيح روح را مريم حجابست خواجوی کرمانی

مسيح روح را مريم حجابست

مسيح روح را مريم حجابست شاعر : خواجوي کرماني بهشت وصل را آدم حجابست مسيح روح را مريم حجابست که پيش عاشقان محرم حجابست دلا در عاشقي محرم چه جوئي برصاحبدلان همدم حجابست...
چو سرچشمه‌ي چشم من ديده است خواجوی کرمانی

چو سرچشمه‌ي چشم من ديده است

چو سرچشمه‌ي چشم من ديده است شاعر : خواجوي کرماني لب غنچه برچشمه خنديده است چو سرچشمه‌ي چشم من ديده است که از روي خوب تو ببريده است بدان وجهم از ديده خون مي‌رود که...