0
مسیر جاری :
چو بر قمر ز شب عنبري نقاب انداخت خواجوی کرمانی

چو بر قمر ز شب عنبري نقاب انداخت

چو بر قمر ز شب عنبري نقاب انداخت شاعر : خواجوي کرماني دل شکسته ما را در اضطراب انداخت چو بر قمر ز شب عنبري نقاب انداخت که ديده بود که ما را درين عذاب انداخت بخون ديده‌ي...
اي درد تو درمان دل و رنج تو راحت خواجوی کرمانی

اي درد تو درمان دل و رنج تو راحت

اي درد تو درمان دل و رنج تو راحت شاعر : خواجوي کرماني اشکم نمک آب و جگر خسته جراحت اي درد تو درمان دل و رنج تو راحت با مردمک چشم من از علم سباحت موج ار چه زند لاف تبحر...
تا کي ندهي داد من اي داد ز دستت خواجوی کرمانی

تا کي ندهي داد من اي داد ز دستت

تا کي ندهي داد من اي داد ز دستت شاعر : خواجوي کرماني رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت تا کي ندهي داد من اي داد ز دستت شد دامن من دجله‌ي بغداد ز دستت تا دور شدي از برم...
پيش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات خواجوی کرمانی

پيش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات

پيش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات شاعر : خواجوي کرماني در وفايت جان ببازم تا کجا يابم وفات پيش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات خون دل ميخور که اين ساعت نمي‌يابم...
گر بخونم بخط خويش برات آوردي خواجوی کرمانی

گر بخونم بخط خويش برات آوردي

گر بخونم بخط خويش برات آوردي شاعر : خواجوي کرماني نکشم سر ز خطت زانک بوجهست برات گر بخونم بخط خويش برات آوردي پيش جيحون سرشکم برود آب فرات منکه جز آب فراتم نشود دامنگير...
اي که از سرچشمه‌ي نوشت برفت آب نبات خواجوی کرمانی

اي که از سرچشمه‌ي نوشت برفت آب نبات

اي که از سرچشمه‌ي نوشت برفت آب نبات شاعر : خواجوي کرماني مرده‌ي مرجان جان‌افزاي تست آب حيات اي که از سرچشمه‌ي نوشت برفت آب نبات وز شکر شيرين‌تر از خطت کجا رويد نبات از...
طره مشکين نباشد بر رخ جانان غريب خواجوی کرمانی

طره مشکين نباشد بر رخ جانان غريب

طره مشکين نباشد بر رخ جانان غريب شاعر : خواجوي کرماني زانک نبود سنبل سيراب در بستان غريب طره مشکين نباشد بر رخ جانان غريب خضر نبود برکنار چشمه‌ي حيوان غريب اي که گفتي...
طمع مدار که دوري گزينم از رخ خوب خواجوی کرمانی

طمع مدار که دوري گزينم از رخ خوب

طمع مدار که دوري گزينم از رخ خوب شاعر : خواجوي کرماني که نيست شرط محبت جدائي از محبوب طمع مدار که دوري گزينم از رخ خوب چه احتياج بارسال قاصد و مکتوب چو هست در ره مقصود...
چند سوزيم من و شمع شبستان همه شب خواجوی کرمانی

چند سوزيم من و شمع شبستان همه شب

چند سوزيم من و شمع شبستان همه شب شاعر : خواجوي کرماني چند سازيم چنين بي سر و سامان همه شب چند سوزيم من و شمع شبستان همه شب تا دم صبح سرافکنده و گريان همه شب تا به شب...
گوئيا عزم ندارد که شود روز امشب خواجوی کرمانی

گوئيا عزم ندارد که شود روز امشب

گوئيا عزم ندارد که شود روز امشب شاعر : خواجوي کرماني يا درآيد ز در آن شمع شب افروز امشب گوئيا عزم ندارد که شود روز امشب برمن خسته بگريد ز سر سوز امشب گر بميرم بجز از...