0
مسیر جاری :
شکنج زلف سياه تو بر سمن چو خوشست خواجوی کرمانی

شکنج زلف سياه تو بر سمن چو خوشست

شکنج زلف سياه تو بر سمن چو خوشست شاعر : خواجوي کرماني دميده سنبلت از برک نسترن چه خوشست شکنج زلف سياه تو بر سمن چو خوشست دراز دستي آن زلف پرشکن چه خوشست گرم ز زلف دراز...
باغ و صحرا با سهي سروان نسرين برخوشست خواجوی کرمانی

باغ و صحرا با سهي سروان نسرين برخوشست

باغ و صحرا با سهي سروان نسرين برخوشست شاعر : خواجوي کرماني خلوت ومهتاب باخوبان مه پيکر خوشست باغ و صحرا با سهي سروان نسرين برخوشست راستي را هر چه بيني در جهان با زر خوشست...
ترا که نرگس مخمور و زلف مهپوشست خواجوی کرمانی

ترا که نرگس مخمور و زلف مهپوشست

ترا که نرگس مخمور و زلف مهپوشست شاعر : خواجوي کرماني وفا و عهد قديمت مگر فراموشست ترا که نرگس مخمور و زلف مهپوشست اگر چه زلف سياهت زيادت از دوشست ز شور زلف تو دوشم شبي...
از لعل آبدار تو نعلم برآتشست خواجوی کرمانی

از لعل آبدار تو نعلم برآتشست

از لعل آبدار تو نعلم برآتشست شاعر : خواجوي کرماني زان رو دلم چو زلف سياهت مشوشست از لعل آبدار تو نعلم برآتشست زانم هنوز رشته‌ي جان در کشاکشست ديشب بخواب زلف خوشت را کشيده‌ام...
ز آتشکده و کعبه غرض سوز ونيازست خواجوی کرمانی

ز آتشکده و کعبه غرض سوز ونيازست

ز آتشکده و کعبه غرض سوز ونيازست شاعر : خواجوي کرماني وانجا که نيازست چه حاجت بنمازست ز آتشکده و کعبه غرض سوز ونيازست کان چيز که جز عشق بود عين مجازست بي عشق مسخر نشود...
آن نه رويست مگر فتنه‌ي دور قمرست خواجوی کرمانی

آن نه رويست مگر فتنه‌ي دور قمرست

آن نه رويست مگر فتنه‌ي دور قمرست شاعر : خواجوي کرماني وان نه زلفست و بنا گوش که شام و سحرست آن نه رويست مگر فتنه‌ي دور قمرست کوه را گرچه ز هر سوي که بيني کمرست ز آرزوي...
بوستان طلعتش را نوبهاري ديگرست خواجوی کرمانی

بوستان طلعتش را نوبهاري ديگرست

بوستان طلعتش را نوبهاري ديگرست شاعر : خواجوي کرماني چشمم از عکس جمالش لاله زاري ديگرست بوستان طلعتش را نوبهاري ديگرست گر چه هر ساعت ميانش در کناري ديگرست از ميان جان...
جان هر زنده دلي زنده بجاني دگرست خواجوی کرمانی

جان هر زنده دلي زنده بجاني دگرست

جان هر زنده دلي زنده بجاني دگرست شاعر : خواجوي کرماني سخن اهل حقيقت ز زباني دگرست جان هر زنده دلي زنده بجاني دگرست زانکه بالاتر ازين هر دو مکاني دگرست خيمه از دايره‌ي...
اين همه مستي ما مستي مستي دگرست خواجوی کرمانی

اين همه مستي ما مستي مستي دگرست

اين همه مستي ما مستي مستي دگرست شاعر : خواجوي کرماني وين همه هستي ما هستي هستي دگرست اين همه مستي ما مستي مستي دگرست که برون از دو جهان جاي نشستي دگرست خيز و بيرون زد...
فروغ عارض او يا سپيده سحرست خواجوی کرمانی

فروغ عارض او يا سپيده سحرست

فروغ عارض او يا سپيده سحرست شاعر : خواجوي کرماني که رشک طلعت خورشيد و طيره‌ي قمرست فروغ عارض او يا سپيده سحرست ز هر چه عقل تصور کند لطيف‌ترست لطيفه‌ئيست جمالش که از لطافت...