آنزمان مهر تو مي‌جست که پيمان مي‌بست

آنزمان مهر تو مي‌جست که پيمان مي‌بست شاعر : خواجوي کرماني جان من با گره زلف تو در عهد الست آنزمان مهر تو مي‌جست که پيمان مي‌بست با گل روي تو بازار لطافت بشکست نو عروسان چمن را که جهان آرايند هندوانند همه کافر خورشيدپرست دلم از زلف کژت جان نبرد زانک درو هيچ هشيار دگر عيب نگيرد برمست چشم مخمور تو گر زانکه ببيند درخواب خسرو آنست که او را چو تو شيريني هست خسروانند گدايان لب شيرينت ببريد از من و در حلقه‌ي زلفت پيوست دلم از روي تو چون مي‌نشکيبد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آنزمان مهر تو مي‌جست که پيمان مي‌بست
آنزمان مهر تو مي‌جست که پيمان مي‌بست
آنزمان مهر تو مي‌جست که پيمان مي‌بست

شاعر : خواجوي کرماني

جان من با گره زلف تو در عهد الستآنزمان مهر تو مي‌جست که پيمان مي‌بست
با گل روي تو بازار لطافت بشکستنو عروسان چمن را که جهان آرايند
هندوانند همه کافر خورشيدپرستدلم از زلف کژت جان نبرد زانک درو
هيچ هشيار دگر عيب نگيرد برمستچشم مخمور تو گر زانکه ببيند درخواب
خسرو آنست که او را چو تو شيريني هستخسروانند گدايان لب شيرينت
ببريد از من و در حلقه‌ي زلفت پيوستدلم از روي تو چون مي‌نشکيبد ز آنروي
فتنه برخاست چون آن سرو خرامان بنشستدوش گفتم که بنشين زانک قيامت برخاست
حيف باشد که برندش بجهان دست بدستزاده‌ي خاطر خواجو که بمعني بکرست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط