مسیر جاری :
سیر تاریخی خوشنویسی ایرانی
سیر تاریخی خوشنویسی عثمانی
از محبت تا معرفت: سفری در دنیای معنویت
نگاهی به بهترین هتل شیراز از دید کاربران
نقش ادبیات دینی در خوشنویسی
اولین قرآن به خط نستعلیق
معرفی کوتاه بانوان خوشنویس
ولایت اهلبیت علیهم السلام نقشه راه سعادت
آموزشگاه زبان پردیسان ارائه دهنده دوره های متنوع و مدرن
ترسناک ترین مسیرهای ریلی جهان
نحوه خواندن نماز والدین
چهار زن برگزیده عالم
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
مهم ترین خواص هویج سیاه
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
لیست کاملی از خدایان و الهههای یونانی
پيراهن يوسف
ها که يافتيد تن يوسف من است اين پاره پاره بدن يوسف من است هر چند مکه نيست ولي حج تان قبول در فکه حج شناختن يوسف من است
در عشقبازي آينه ي کربلاييان از تشنگي گداختن يوسف من است
جانباز
دفتر حقايق ثبت است نام جانباز ايثار با شکوه و راه و گام جانباز مردان راه حقند يادآور شهيدان
شب زنده دار شام و شهيدان روز ميدان سرمست عشق يارند اين بندگان خاکي نوشيده اند شربت ، از شربت الهي
فرزند شهید
دست نوازش برای او کم بود و سهم کودکی اش غصه های مبهم بود پدر که رفت و از او عکس ماند و خاطره ای و چفیه ای و پلاکی که سهم مریم بود
همیشه گریه ی مادر شروع یک زخم است و خنده ی پدر از پشت قاب مرهم بود
غریب
خانه آیه «امن یجیب» می خواند قناری پدر امشب عجیب می خواند و مادرم که نشسته کنار پنجره باز برای خواهرم از بوی سیب می خواند دوباره نیمه شب و سرفه های خشک پدر پدر دعای سحر را غریب می خواند
برزگر کوچک
دست های پینه بسته اش بوی یونجه زار میدهد خنده های کودکانه اش بوی نو بهتر می دهد در نگاه مهربان او بوی خواب دیده می شود
کودک است و مثل مردها
کودک قالی باف
من و مادر کنار دارقالی همیشه روز و شب مشغول کاریم در این تنها اطاق خانه باید میان باغ قالی گل بکاریم ولی فرش اطاق ما به جز یک
گلیم کهنه چیز دیگری نیست تمام زحمت روز و شب ما خداوندا برای خانه کیست؟
خواب راحت
بچه خیابانی از خوابیدن در شب می ترسید. بچه خیابانی همه ی خوابهایش را بخشید. به کارگر خسته یک ساعت خواب بخشید. به سیگار فروش دو ساعت خواب بخشید.
به پاسبان شهر سه ساعت خواب بخشید. به گدای کور چهار ساعت...
کودکی می گریخت
در پرواز خورشید در همهمه مردم کودکی می گریخت در میان کوی و خیابان در میان آهن و ماشین کودکی می گریخت در تند بادی لرزان
در غرربت و دلتنگی در صدای بوق ماشین ها کودکی می گریخت در فریاد می گریخت
در پیادهرو
هر چه چشم کار میکند فقط پا شکار میکند چشمهای دوره گرد من، در این پیادهرو پای به پای عابران رهگذر عبور میکنند چند مرد، آن طرف کودکی فقیر را از کنار یک مغازه دور میکنند در پیادهرو هزار، پا در هزار...
من کودک همین جهانم ... کودک تو !
هیچ کس صدای قدم های مرا وقتی که با کفش های پاره ی برادر بزرگ ترم در خیابان های شهر راه می روم و کار می کنم نمی شنود
هیچ کس اشک مرا نمی بیند ؛ وقتی آرزو می کنم مثل علی پسر همسایه مان ، بتوانم به مدرسه...