من کودک همین جهانم ... کودک تو !

هیچ کس صدای قدم های مرا وقتی که با کفش های پاره ی برادر بزرگ ترم در خیابان های شهر راه می روم و کار می کنم نمی شنود هیچ کس اشک مرا نمی بیند ؛ وقتی آرزو می کنم مثل علی پسر همسایه مان ، بتوانم به مدرسه بروم وقتی می خواستم به دنیا بیایم ؛ هیچ کس از من نپرسید دوست دارم بیایم یا نه !
دوشنبه، 24 اسفند 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
من کودک همین جهانم ... کودک تو !
من کودک همین جهانم ... کودک تو !
من کودک همین جهانم ... کودک تو !





من کودکی فقیرم ؛ که چشمانم با خواب آرام بیگانه است
من قربانی والدین ناآگاهم
من قربانی نابسامانی های اجتماع هستم
من قربانی آزار و خشونت و تهدیدم
من کودکم ... اما دستانم پینه بسته ... پاهایم درد می کند
من دوچرخه ندارم ... ولی قلکی دارم که هر روز برای درمان مریضی مادرم در آن سکه ای می اندازم
من سفره ای ندارم ... ولی بوی همه ی غذاهای خوشمزه را می شناسم
من کودکم ... اما قربانی اعتیاد پدر
من دلم می خواهد در خانه ای تمیز زندگی کنم ... اما خانه ام کجاست ؟!
راستی من به کجا تعلق دارم ؟
گوش کن ... صدایم را می شنوی ؟
هیچ کس صدای قدم های مرا وقتی که با کفش های پاره ی برادر بزرگ ترم در خیابان های شهر راه می روم و کار می کنم نمی شنود
هیچ کس اشک مرا نمی بیند ؛ وقتی آرزو می کنم مثل علی پسر همسایه مان ، بتوانم به مدرسه بروم
وقتی می خواستم به دنیا بیایم ؛ هیچ کس از من نپرسید دوست دارم بیایم یا نه !
وقت آن است که من هم به حساب آیم ... من کودکم ... کودک همین جهان ... کودک شما
نمی خواهم فردا مرا ببینی ... همین امروز مرا ببین
من هم هستم ...




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط