مسیر جاری :
نحوه خواندن نماز والدین
محل ولادت امام علی علیه السلام کجاست؟
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
مهم ترین خواص هویج سیاه
چهار زن برگزیده عالم
پیش شماره شهر های استان تهران
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
پیش شماره شهر های استان گیلان
به عراقيها گفتم: داوطلب آمدم
توي گرگوميش هوا ديدم چند نفر طرفم ميآيند. داد زدم: «من اينجام. زخمي شدم.» ولي آنها به طرفم تيراندازي كردند. توي دلم گفتم: عجب آدمهايي هستند. من ميگم تير خوردم، اينها باز تير ميزنند. نزديكتر كه...
به بهانه دلتنگي تنها يادگار سيدمجتبي علمدار
دوست داشتم از شهيد علمدار برايتان مينوشتم. خيليها او را ديگر خوب ميشناسند. يكي با نگاهش انس گرفته، ديگري با صدايش آرام ميگيرد و كسي ديگر هم با حضور بر سنگ مزارش كه سالهاست زيارتگاه عاشقان شهادت است،...
آنكه فهميد، آنكه نفهميد
عجب بچهاي بود «نادر»! اصلاً رحم و مروت نداشت. خيلي شوخ و شاد بود، ولي وقتي ميديد كسي ادا درميآورد يا به قول ما «ريا ميكند» بدجوري قاطي ميكرد. ميگفت ريا بدترين نوع دروغ است. اصلاً انگار به ريا و دغل...
آن شب كه واويلا شده
داوود اميريان، يك كار تحقيقي گسترده درباره گردان ذوالجناح شروع كرده است. گردان ذوالجناح، قاطرهايي بودند كه بخش عمدهاي از بار دفاع هشتساله را بر دوش (بخوانيد: بر پشت) كشيدند. اگر خاطرهاي، عكسي، اطلاعاتي...
شب رسوايي مرگ
رزمندهاي خود را روي سيمخاردار انداخته بود تا رزمندگان ديگر از روي بدنش عبور كنند. دلم هوري ريخت. زير پوتينهايم را نيمنگاهي كردم. زانوهايم سست شد. روي كمر جواني راه ميرفتم و جلوتر، جوان ديگر.
تا...
به رسم مالك
سال 75 در تيپ 45 تكاور در منطقة فتحالمبين، جايي بعد از رودخانة كرخه خدمت ميكردم. مقر ما در زيرزمين و در مقابل آن حسينيهاي به دستور امير سرافراز شهيد صياد شيرازي و تحت نظارت ايشان ساخته شده بود. در مناطق...
اين دو عكس را داخل قبرم بگذاريد!
بهترين عكسي كه زمان جنگ گرفتم، همين عكس شهيد مصطفي علي عسگري است؛ خيلي ساده، ولي همراه با صداقت و اثرگذاري بينظير. توي چهرهاش نشان از يك تحول است. توفيق بزرگي است براي من كه از او عكس گرفتم.
اسمش را رقيه گذاشت!
شش سالش بود، كنار گلزار شهداي شهيدآباد بازي ميكرد. گفتم: رقيه، بيا بنشين ميخواهم با تو حرف بزنم، ديگر خواستم حقيقتش را به او بگويم. گفتم: رقيهجان اين قبر پدرت است. گفت: بابام اينجاست؟ گفتم: بله دخترم....
مو بچه شطم
هيچكس جعفر را بيكار نديد. يا در مأموريت انهدام جاده و پل بود؛ يا با مينكوب در ميدانهاي هويزه و سوسنگرد و بستان بود يا با دستهاي روغني در حال تعمير تانك و خودرو؛ و در اين سالها هم هيچوقت مرخصي درست...
گمان نكن بي صاحبم؛ او ميآيد
بالاي سرش آمدم. ديدم شكمش كاملاً پاره شده و همة رودههايش بيرون ريخته. با يك دست رودههايش را گرفته بود تا خودش را به ما برساند. سرش را توي دستهايم گرفتم. نوازشش كردم. گفت: گمان نكن بيصاحبم. آنكس كه...