0
مسیر جاری :
شوخیه! طنز

شوخیه!

هیچ یک از بچه ها در خانه نبودند و دلیلی نداشت که به ندای عیال «لبیک» نگویم. خصوصاً که روز تعطیل بود و بی کاری، در خانه تنگم گذاشته بود. به ناچار زنبیل نان را برداشتم و بعد از خداحافظی موقت به طرف مغازه...
صبیه ی اوس غضنفر طنز

صبیه ی اوس غضنفر

خانم آغا قرص صورتش را با چادر پوشاند و روکرد به اوس غضنفر و گفت: «اوس غضنفر، به خدا قسم اگه تموم دنیا را بگردین دامادی مثل هوشنگ خان پیدا نمی کنین.» اوسا که با دست راستش ریشش را مرتب می کرد گفت:
بهلول می خندد!!(6) طنز

بهلول می خندد!!(6)

روزی در راهی می رفت ، مردی خوش سیما پیش آمد . بهلول سوالی از او کرد ، جوابی درشت داد و ترش رویی کرد . بهلول گفت : با این ظاهر خوش و باطن ناخوش ، ظرف زرینی را مانی که سرکه در آن ریخته باشند ...
بهلول می خندد!!(5) طنز

بهلول می خندد!!(5)

روزی چند مهمان سرزده وارد خانه اش شدند و 7طعام خواستند ،گفت :چیزی در خانه نیست .یکی از آنان گفت :وصف مهمان نوازی تو را شنیده بودیم گفت :دیر زمانیست که مهمان نوازی ترک گفته ام و اینک به خر نوازی مشغولم
بهلول می خندد!!(4) طنز

بهلول می خندد!!(4)

خواجه ای افسار قاطری را به دست گرفته، در جاده ای می رفت . بهلول از راه رسد و بصدای بلند گفت : بهای این الاغ چند است ؟ خواجه ای گفت این قاطر است نه الاغ . گفت : از تو نپرسیدم ، از قاطر پرسیدم ...!
بهلول می خندد!!(3) طنز

بهلول می خندد!!(3)

روزی به حجره ی خواجه ای رفت و گفت : صد دینار قرض بده . خواجه گفت : پنجاه دینار بیش ندارم . گفت : مانعی نیست ،پنجاه دینار طلب من !
بهلول می خندد!!(2) طنز

بهلول می خندد!!(2)

روزی او را به گناهی مؤاخذه کردند و پیش پادشاه بردند،بعد از اثبات گناه گفت بینی او را سوراخ کنید . گفت ای پادشاه ،والله که بینی من دو سوراخ دارد و بسوراخ سوم احتیاج نیست. پادشاه بخندید و او را بخشید .
بهلول می خندد!!(1) طنز

بهلول می خندد!!(1)

ابووهیب بهلول ابن عمر والصیرفی کوفی معروف به بهلول مجنون در زمان هارون الرشید خلیفه ستم پیشه عصر خود می زیسته است .
لبخند نوروزی طنز

لبخند نوروزی

فقیری به در خانه ای رفت و گفت: شب عید است و دست ما خالی. عیدی دادن ثوابه. صاحب خانه که از آن خسیس‌ها بود، گفت: آره....پیداست مخت خرابه! فقیر گفت: خب حالا که عیدی نمی دی، دیگه چرا دشنام می دی؟ صاحب خانه
طنز نوروزی طنز

طنز نوروزی

نورِ پروژکتورها را طوری تنظیم کرده بود که میوه‌ها را درشت و شاداب نشان می‌داد. پاکتی برداشتم و اول از همه به سراغ پرتقال‌ها رفتم، اما همین که قیمتش را از روی اتیکت خواندم، یکی از موهای بدنم، به احترامش...