مسیر جاری :
ارتباط عاطفي با نيروها
به ياد دارم شهيد خمر با حسن سلوك و ارتباط تنگاتنگي كه با نيروهاي تحت امر خود داشت، سنگر به سنگر مي رفت و در جمع نيروها مي نشست و با آن ها صحبت مي كرد و خود نيز جلوتر از گفتارش مرد عمل بود و عجيب در دل...
دستهای مهربان
یک روز صبح زود، همانند روزهای دیگر صبحانه ی تیمسار ستاری را به اتاقشان بردم. سلام کردم. ایشان به چهره ی من نگریستند و با خوشرویی پاسخ سلامم را دادند و گفتند: -« جلالیان! گرفته به نظر می رسی، اتفاقی افتاده؟
روي گشاده و دست ياري
آمد خانه. خوش حال بود. سهميه ي كارت هاي ملاقات با امام را به او داده بودند. خوشحال شدم، گفتم: « براي ما هم هست؟ »
خنديد گفت: « اول راننده هاي لودر و بلدوزر، بعد شما ».
دیدن مردم، خستگی را از تنم بیرون میكند
به همراه تیمسار ستاری از منازل مسکونی قصر فیروزه شماره 2 بازدید می کردیم که خانم یکی از پرسنل جلو آمد و گفت: - « تیمسار! در این شهرک پرجمعیت حتی یک پارک وجود ندارد. فرزندان ما مجبورند به پارک های بیرون...
كاری مهمتر از شب عروسی
یكی از بچه های تخریب، مجروح شده بود. «امیر» حدود سی نفر از بچه ها را جمع كرد، تا به عیادت دوست مجروحمان برویم. همه ی سی نفر یك طرف، «امیر» هم یك طرف. ساكت شدنی نبود.برادر مجروحمان اشاره به «امیر» كرد
تانك عراقي
همينجوري كه با بچه ها صحبت مي كرديم و ماجراي آوردن تانك ( عراقي ) را شرح مي داديم. يك برادري هم آمد پيش ما. يكي از بچه ها گفت: « ايشان آقا مهدي باكري است فرمانده تيپ. »
فروش گردنبند عروسي
زماني که در دانشکده مشغول تحصيل بوديم، زمستان ها براي هر گروهاني، يک روز را به کوهستان اختصاص مي دادند. گروهان ما بعد از ظهر روز چهارشنبه به مقصد « شيرپلا » حرکت کرد. جعفر آقا با توجه به قدرت بدني خوب...
رسيدگي به خانواده هاي بي سرپرست
امام دستور فرموده بودند که سربازها از پادگان فرار کنند. در همان روزها من با ابوالفضل در اجتماع مردم در کنار مسجد امام خميني جهرم بوديم. يک سرباز از پادگان جهرم فرار کرده بود و تحت تعقيب فرمانده اش بود،...
شبانه و ناشناس
در روستاي خانلق، خانواده ي تهي دستي به علت نداشتن سرپناه، گودالي حفر کرده و با پلاستيک رويش را پوشانده بودند تا از گزند سرما و گرما در امان باشند. رحيم با مشاهده ي چنين صحنه اي طاقت نياورد.
مخفيانه بهتر است
آهسته از جا بلند شد. پاورچين، پاورچين به سوي فانوس رفت. فتيله اش را بالا کشيد و با احتياط به سوي من آمد. چشم هايم را بستم، ولي حس مي کردم به من زل زده است. لختي درنگ کردم و بعد آهسته پلک هايم را گشودم...