مسیر جاری :
نشايد بهر آداب نديمي
نشايد بهر آداب نديمي شاعر : انوري دگر بر جان و دل محنت نهادن نشايد بهر آداب نديمي ز خاطر نکتهاي بکر زادن زبان کردن به نظم و نثر جاري به سيلي خوردن و دشنام دادن ...
ايا خورشيد و مه در پيش رايت تيره و تاري
ايا خورشيد و مه در پيش رايت تيره و تاري شاعر : انوري به روز و شب گهي خورشيد و ماهم ثقبهي روزن ايا خورشيد و مه در پيش رايت تيره و تاري ازين سردي و تاريکي به اندک پنبه و...
خواجه اسفنديار ميداني
خواجه اسفنديار ميداني شاعر : انوري که به رنجم ز چرخ رويين تن خواجه اسفنديار ميداني رستمي ميکند مه بهمن من نه سهرابم و ولي با من حالتم را چه حيلتست و چه فن خرد...
ما را برون ز حکمت يونانيان چو هست
ما را برون ز حکمت يونانيان چو هست شاعر : انوري تقليد مکيان و قياسات کوفيان ما را برون ز حکمت يونانيان چو هست ادرار چون خوريم چو جهال صوفيان نان حلال کسب خوريم از طريق...
اي جهانت به مهر دل جويان
اي جهانت به مهر دل جويان شاعر : انوري آسمان هم در اين هوس پويان اي جهانت به مهر دل جويان بر جهان و جهانيان مويان مويهگر گشته زهرهي مطرب بيتو بر زندگان چو بدخويان...
کم عيالي سعادتيست که مرد
کم عيالي سعادتيست که مرد شاعر : انوري نرود جز براي خويش بدان کم عيالي سعادتيست که مرد جز عيال گران مدان به جهان مرد رد نيز بند تخته و غل نتواند شد از ميان به کران...
روبهي ميدويد از غم جان
روبهي ميدويد از غم جان شاعر : انوري روبه ديگرش بديد چنان روبهي ميدويد از غم جان گفت خيرگير ميکند سلطان گفت خيرست بازگوي خبر گفت آري وليک آدميان گفت تو خر ني...
احمد مرسل ز خاک مکه چون هجرت گزيد
احمد مرسل ز خاک مکه چون هجرت گزيد شاعر : انوري مدتي آن خطه بود انگشت نوميدي گزان احمد مرسل ز خاک مکه چون هجرت گزيد تازه شد چون در سحرگاهان گل از باد بزان باز چون باز...
من توانم که نگويم بد کس در همه عمر
من توانم که نگويم بد کس در همه عمر شاعر : انوري نتوانم که نگويند مرا بد دگران من توانم که نگويم بد کس در همه عمر من و اين کنج و به عبرت به جهان در نگران گر جهان جمله...
چو غزنيني به محشر زنده گردد
چو غزنيني به محشر زنده گردد شاعر : انوري بسنجد طاعتش ايزد به ميزان چو غزنيني به محشر زنده گردد ترازو چشمه دارد سر بگردان کم آيد طاعتش گويد خدايا ...