0
مسیر جاری :
بزرگوارا داني کز آفت نقرس انوری

بزرگوارا داني کز آفت نقرس

بزرگوارا داني کز آفت نقرس شاعر : انوري ز هرچه ترشي من بنده مي‌بپرهيزم بزرگوارا داني کز آفت نقرس که گر خورم به قيامت مصوص برخيزم شراب خواستم و سرکه‌اي کهن دادي به گوش...
اي کمال زمان بيا و ببين انوری

اي کمال زمان بيا و ببين

اي کمال زمان بيا و ببين شاعر : انوري که ز عشقت چگونه مي‌سوزم اي کمال زمان بيا و ببين شب يلداکه روز نوروزم با بهار رخت تواند گفت روشنايي نمي‌دهد روزم در فراق رخ...
عقل صد مسهل به طبعم بيش دارد انوری

عقل صد مسهل به طبعم بيش دارد

عقل صد مسهل به طبعم بيش دارد شاعر : انوري تا چنين در نظم و نثرش کرد نرم عقل صد مسهل به طبعم بيش دارد مجلس سردان نخواهد گشت گرم چون بدانستم که بي اسهال او در دهانشان...
گرچه دربستم در مدح و غزل يکبارگي انوری

گرچه دربستم در مدح و غزل يکبارگي

گرچه دربستم در مدح و غزل يکبارگي شاعر : انوري ظن مبر کز نظم الفاظ و معاني قاصرم گرچه دربستم در مدح و غزل يکبارگي خواه جزوي گير آن را خواه کلي قادرم بلکه در هر نوع کز...
ايا به عالم عهد از تو نوبهاروفا انوری

ايا به عالم عهد از تو نوبهاروفا

ايا به عالم عهد از تو نوبهاروفا شاعر : انوري چرا چنين ز نسيم صبات بي‌خبرم ايا به عالم عهد از تو نوبهاروفا خرد به باغ سخن بي‌شکوفه‌ي هنرم به خاصه چون تو شناسي که رنگ و...
خدايگانا سالي مقيم بنشستم انوری

خدايگانا سالي مقيم بنشستم

خدايگانا سالي مقيم بنشستم شاعر : انوري به بوي آنکه مگر به شود ز تو کارم خدايگانا سالي مقيم بنشستم همي نگردد کارم نفير چون دارم همي نيايد نقشي به خيره چه خروشم نه شاخ...
اگر بيايي و من بنده را دهي تشريف انوری

اگر بيايي و من بنده را دهي تشريف

اگر بيايي و من بنده را دهي تشريف شاعر : انوري نه درخور تو وليکن خرابه‌اي دارم اگر بيايي و من بنده را دهي تشريف چو اعتقاد تو صافي قرابه‌اي دارم وگر هواي شراب مروقت باشد...
اميد و بيم دهد خلق را مسخر خويش انوری

اميد و بيم دهد خلق را مسخر خويش

اميد و بيم دهد خلق را مسخر خويش شاعر : انوري بدين دو خويشتن از خلق بازپس دارم اميد و بيم دهد خلق را مسخر خويش هزار ناکس پيشم گرش به کس دارم مرا چو در دل از اين هر دو...
نرسد گرد سر فراز همي انوری

نرسد گرد سر فراز همي

نرسد گرد سر فراز همي شاعر : انوري خواجه در خدمت تو دستارم نرسد گرد سر فراز همي تا دگر دامني به دست آرم از گريبان من نداري دست
ز روزگار به يک نامه‌ي تو خرسندم انوری

ز روزگار به يک نامه‌ي تو خرسندم

ز روزگار به يک نامه‌ي تو خرسندم شاعر : انوري که در دعا همه آن خواهم از خداوندم ز روزگار به يک نامه‌ي تو خرسندم غمم چراست که از تو به نامه خرسندم شنيده‌ام که به خرسند...