مسیر جاری :
دي مرا عاشقکي گفت غزل ميگويي
دي مرا عاشقکي گفت غزل ميگويي شاعر : انوري گفتم از مدح و هجا دست بيفشاندم هم دي مرا عاشقکي گفت غزل ميگويي حالت رفته دگر باز نيايد ز عدم گفت چون گفتمش آن حالت گمراهي...
به خدايي که در موجودات
به خدايي که در موجودات شاعر : انوري جز به امرش نميشود منظوم به خدايي که در موجودات تا ز ديدار تو شدم محروم که بماندم چو قالبي بيروح
غم به تکليف به سر من مبار
غم به تکليف به سر من مبار شاعر : انوري زانکه به سعي تو تن آسان شوم غم به تکليف به سر من مبار تا که بزايد به سر آن شوم من خود اگر مادر غم اژدهاست روز دگر با تو دگرسان...
از سخنهاي عذب شکر طعم
از سخنهاي عذب شکر طعم شاعر : انوري در دهان زمانه نوش منم از سخنهاي عذب شکر طعم با زباني چنين خموش منم ليکن از رد سمع مستمعان مفلس کيميا فروش منم در زواياي رستهي...
فخر دين يک التماسست از توام
فخر دين يک التماسست از توام شاعر : انوري روزها شد تا همي پنهان کنم فخر دين يک التماسست از توام بر تو و بر خويشتن آسان کنم خرده اکنون در ميان خواهم نهاد خويشتن در پيش...
اي همه سيرت تو هنگ و ثبات
اي همه سيرت تو هنگ و ثبات شاعر : انوري چه کنم بيثبات و بيهنگم اي همه سيرت تو هنگ و ثبات هست از آن شرم چون قلم رنگم گر خطايي برفت بر قلمم حاش لله نه مرد نيرنگم ...
به خدايي که زنده و باقيست
به خدايي که زنده و باقيست شاعر : انوري که من امروز طالب مرگم به خدايي که زنده و باقيست صعب رنجور و نيک بيبرگم باورم دار اين حديث ازآنک
راحت چگونه يابم فضلست مانعم
راحت چگونه يابم فضلست مانعم شاعر : انوري قصه چگونه خوانم عقلست وازعم راحت چگونه يابم فضلست مانعم کس را گناه نيست چنين است طالعم در روي هرکه خندم از آنکس قفا خورم پيش...
خدايگان وزيران و پادشاه صدور
خدايگان وزيران و پادشاه صدور شاعر : انوري که با نفاذ تو هست از قضا فراموشم خدايگان وزيران و پادشاه صدور که از تجاوز او همچو ديگ ميجوشم يکي ز آتش جور سپهر بازم خر ...
جايي که من نشينم بيکار کي نشينم
جايي که من نشينم بيکار کي نشينم شاعر : انوري يا خطکي نويسم يا بيتکي تراشم جايي که من نشينم بيکار کي نشينم زين شعرکي نه نيکو بل شعرکي بهاشم خطي نه سخت نيکو زيبا خطي به...