0
مسیر جاری :
اي رهائي ده هر بيهوشي! جامی

اي رهائي ده هر بيهوشي!

اي رهائي ده هر بيهوشي! شاعر : جامي مهر بر لب نه هر خاموشي! اي رهائي ده هر بيهوشي! به تمناي تو خاموشي ما به هواي تو سخن کوشي ما لجه‌اي ژرف شود چشمه‌ي حرف گر تو در...
چون سنائي شه اقليم سخن جامی

چون سنائي شه اقليم سخن

چون سنائي شه اقليم سخن شاعر : جامي راقم تخته‌ي تعليم سخن چون سنائي شه اقليم سخن رقم هستي‌اش از تخته‌ي خاک خواست گردون که فرو شويد پاک همچو سايه به زمين افکندش بر...
جامي اين پرده‌سرايي تا چند؟ جامی

جامي اين پرده‌سرايي تا چند؟

جامي اين پرده‌سرايي تا چند؟ شاعر : جامي چون جرس هرزه‌درايي تا چند؟ جامي اين پرده‌سرايي تا چند؟ هيچ نگرفت دلت چون جرسي؟ چند بيهوده کني خوش‌نفسي؟ تار بگسست، چه دستان...
اي درين خوابگه بي‌خبران! جامی

اي درين خوابگه بي‌خبران!

اي درين خوابگه بي‌خبران! شاعر : جامي بي‌خبر خفته چو کوران و کران! اي درين خوابگه بي‌خبران! مي‌رسد بانگ سرود از همه جاي سر برآور! که درين پرده‌سراي قمري از سرو سهي...
اين محيط کرم‌ات عرش صدف! جامی

اين محيط کرم‌ات عرش صدف!

اين محيط کرم‌ات عرش صدف! شاعر : جامي عرشيان در طلب‌ات باد به کف! اين محيط کرم‌ات عرش صدف! کشتي افتاده به توفان توايم ما که لب تشنه‌ي احسان توايم به سلامت برسانش به...
آن عرابي به شتر قانع و شير جامی

آن عرابي به شتر قانع و شير

آن عرابي به شتر قانع و شير شاعر : جامي در يکي باديه شد مرحله‌گير آن عرابي به شتر قانع و شير شب در آن مرحله کردند نزول ناگهان جمعي از ارباب قبول شتري برد به قربانيشان...
اي گرو کرده زبان را به دروغ! جامی

اي گرو کرده زبان را به دروغ!

اي گرو کرده زبان را به دروغ! شاعر : جامي برده بهتان ز کلام تو فروغ! اي گرو کرده زبان را به دروغ! که زبانت دگر و دل دگرست اين نه شايسته‌ي هر ديده‌ورست، دل قيري، رخ...
اي که از طبع فرومايه‌ي خويش جامی

اي که از طبع فرومايه‌ي خويش

اي که از طبع فرومايه‌ي خويش شاعر : جامي مي‌زني گام پي وايه‌ي خويش! اي که از طبع فرومايه‌ي خويش زين هنر پايه‌ي خود عالي کن! خاطر از وايه‌ي خود خالي کن! سردي آيين جوانمردي...
خارکش پيري با دلق درشت جامی

خارکش پيري با دلق درشت

خارکش پيري با دلق درشت شاعر : جامي پشته‌اي خار همي برد به پشت خارکش پيري با دلق درشت هر قدم دانه‌ي شکري مي‌کاشت لنگ‌لنگان قدمي برمي‌داشت وي نوازنده‌ي دل‌هاي نژند!...
والي مصر ولايت، ذوالنون جامی

والي مصر ولايت، ذوالنون

والي مصر ولايت، ذوالنون شاعر : جامي آن به اسرار حقيقت مشحون والي مصر ولايت، ذوالنون در حرم حاضر و ناظر بودم گفت در مکه مجاور بودم نه جوان، سوخته جاني ديدم ناگه...