مسیر جاری :
چون سلامان مايل ابسال شد
چون سلامان مايل ابسال شد شاعر : جامي طالع ابسال فر خفال شد چون سلامان مايل ابسال شد شد بدو پيوند اميدش قوي يافت آن مهر قديم او نوي يابد اندر خلوت آن ماه، راه فرصتي...
چون سلامان با همه حلم و وقار
چون سلامان با همه حلم و وقار شاعر : جامي کرد در وي عشوهي ابسال کار، چون سلامان با همه حلم و وقار وز کمند زلف او، مارش گزيد در دل از مژگان او، خارش خليد وز لبش شد...
چون سلامان را شد اسباب جمال
چون سلامان را شد اسباب جمال شاعر : جامي از بلاغت جمع، در حد کمال، چون سلامان را شد اسباب جمال باغ لطفش رونق ديگر گرفت سرو نازش نازکي از سر گرفت چون رسيدن شد بر آن...
بود در جود و سخا دريا کفي
بود در جود و سخا دريا کفي شاعر : جامي ملکش از بحر عطا دريا کفي بود در جود و سخا دريا کفي عرصهي گيتي ز دينار و درم پر شدي از فيض آن ابر کرم نسبتش با معن و حاتم خواستم...
از کمانداران خاص اندر زمان
از کمانداران خاص اندر زمان شاعر : جامي خواستي ناکرده زه چاچي کمان از کمانداران خاص اندر زمان بانگ زه از گوشهها برخاستي بي مدد آن را به زه آراستي تا بن گوشاش کشيدي...
صبحدم چون شاه اين نيلي تتق
صبحدم چون شاه اين نيلي تتق شاعر : جامي بارگي راندي به ميدان افق صبحدم چون شاه اين نيلي تتق پاي کردي سوي ميدان در رکاب شه سلامان، مست و نيم خواب خردسال و تازهروي و...
کرد چون دانا حکيم نيکخواه
کرد چون دانا حکيم نيکخواه شاعر : جامي شهوت و زن را نکوهش پيش شاه کرد چون دانا حکيم نيکخواه ماند حيران فکرت دانشوران ساخت تدبيري به دانش کاندر آن د رمحلي جز رحم آرام...
چون به تدبير حکيم نامدار
چون به تدبير حکيم نامدار شاعر : جامي يافت گيتي بر شه يونان قرار چون به تدبير حکيم نامدار خارجش نگذاشت از زير نگين يک نگينوار از همه روي زمين شيوهي نعمتشناسي پيشه...
شهرياري بود در يونان زمين
شهرياري بود در يونان زمين شاعر : جامي چون سکندر صاحب تاج و نگين شهرياري بود در يونان زمين کاخ حکمت را قوي کرده اساس بود در عهدش يکي حکمتشناس حلقه بسته جمله گرداگرد...
چون رسيدم شب بدين جا زين خطاب
چون رسيدم شب بدين جا زين خطاب شاعر : جامي در ميان فکر تم بربود خواب چون رسيدم شب بدين جا زين خطاب پاک و روشن چون ضمير اهل راز خويش را ديدم به راهي بس دراز از قفا آمد...