مسیر جاری :
دوشم آن سنگ دل پريشان داشت
دوشم آن سنگ دل پريشان داشت شاعر : سعدي يار دل برده دست بر جان داشت دوشم آن سنگ دل پريشان داشت گوييا آستين مرجان داشت ديده در ميفشاند در دامن ور نناليدمي چه درمان...
دوش دور از رويت اي جان جانم از غم تاب داشت
دوش دور از رويت اي جان جانم از غم تاب داشت شاعر : سعدي ابر چشمم بر رخ از سوداي دل سيلاب داشت دوش دور از رويت اي جان جانم از غم تاب داشت با پريشاني دل شوريده چشمم خواب داشت...
خسرو آنست که در صحبت او شيرينيست
خسرو آنست که در صحبت او شيرينيست شاعر : سعدي در بهشتست که همخوابه حورالعينيست خسرو آنست که در صحبت او شيرينيست تکيه بر بالش بي دوست نه بس تمکينيست دولت آنست که امکان...
چو ترک دلبر من شاهدي به شنگي نيست
چو ترک دلبر من شاهدي به شنگي نيست شاعر : سعدي چو زلف پرشکنش حلقه فرنگي نيست چو ترک دلبر من شاهدي به شنگي نيست چو نيک درنگري چون دلم به تنگي نيست دهانش ار چه نبيني مگر...
دل نماندست که گوي خم چوگان تو نيست
دل نماندست که گوي خم چوگان تو نيست شاعر : سعدي خصم را پاي گريز از سر ميدان تو نيست دل نماندست که گوي خم چوگان تو نيست هيچ مجموع ندانم که پريشان تو نيست تا سر زلف پريشان...
نه خود اندر زمين نظير تو نيست
نه خود اندر زمين نظير تو نيست شاعر : سعدي که قمر چون رخ منير تو نيست نه خود اندر زمين نظير تو نيست که چو بالاي دلپذير تو نيست ندهم دل به قد و قامت سرو کس ندانم که...
کس ندانم که در اين شهر گرفتار تو نيست
کس ندانم که در اين شهر گرفتار تو نيست شاعر : سعدي هيچ بازار چنين گرم که بازار تو نيست کس ندانم که در اين شهر گرفتار تو نيست شهد شيرين و به شيريني گفتار تو نيست سرو زيبا...
گفت سعدي خيال خيره مبند
گفت سعدي خيال خيره مبند شاعر : سعدي سيب سيمين براي چيدن نيست گفت سعدي خيال خيره مبند شب هجرانم آرميدن نيست روز وصلم قرار ديدن نيست وز حبيبم سر بريدن نيست طاقت سر...
در من اين هست که صبرم ز نکورويان نيست
در من اين هست که صبرم ز نکورويان نيست شاعر : سعدي از گل و لاله گزيرست و ز گلرويان نيست در من اين هست که صبرم ز نکورويان نيست هيچ کس نيست که مطلوب مرا جويان نيست دل گم...
در من اين هست که صبرم ز نکورويان نيست
در من اين هست که صبرم ز نکورويان نيست شاعر : سعدي زرق نفروشم و زهدي ننمايم کان نيست در من اين هست که صبرم ز نکورويان نيست گر تو را قوت اين هست مرا امکان نيست اي که منظور...