مسیر جاری :
گر جان طلبي فداي جانت
گر جان طلبي فداي جانت شاعر : سعدي سهلست جواب امتحانت گر جان طلبي فداي جانت يک موي به هر که در جهانت سوگند به جانت ار فروشم کس نيست که نيست مهربانت با آن که تو مهر...
خوش ميروي به تنها تنها فداي جانت
خوش ميروي به تنها تنها فداي جانت شاعر : سعدي مدهوش ميگذاري ياران مهربانت خوش ميروي به تنها تنها فداي جانت وز حسن خود بماند انگشت در دهانت آيينهاي طلب کن تا روي...
چه لطيفست قبا بر تن چون سرو روانت
چه لطيفست قبا بر تن چون سرو روانت شاعر : سعدي آه اگر چون کمرم دست رسيدي به ميانت چه لطيفست قبا بر تن چون سرو روانت تو نه آني که دگر کس بنشيند به مکانت در دلم هيچ نيايد...
چو نيست راه برون آمدن ز ميدانت
چو نيست راه برون آمدن ز ميدانت شاعر : سعدي ضرورتست چو گوي احتمال چوگانت چو نيست راه برون آمدن ز ميدانت به دوستي که نخواهم شکست پيمانت به راستي که نخواهم بريدن از تو اميد...
جان و تنم اي دوست فداي تن و جانت
جان و تنم اي دوست فداي تن و جانت شاعر : سعدي مويي نفروشم به همه ملک جهانت جان و تنم اي دوست فداي تن و جانت تو خود شکري يا عسلست آب دهانت شيرينتر از اين لب نشيندم که سخن...
اي جان خردمندان گوي خم چوگانت
اي جان خردمندان گوي خم چوگانت شاعر : سعدي بيرون نرود گويي کافتاد به ميدانت اي جان خردمندان گوي خم چوگانت سر برنکند خورشيد الا ز گريبانت روز همه سر برکرد از کوه و شب ما...
آفرين خداي بر جانت
آفرين خداي بر جانت شاعر : سعدي که چه شيرين لبست و دندانت آفرين خداي بر جانت گو ببين در چه زنخدانت هر که را گم شدست يوسف دل مگر از چشمهاي فتانت فتنه در پارس بر...
اي که رحمت مينيايد بر منت
اي که رحمت مينيايد بر منت شاعر : سعدي آفرين بر جان و رحمت بر تنت اي که رحمت مينيايد بر منت يا سخن يا آمدن يا رفتنت قامتت گويم که دلبندست و خوب کاندرآيد بامداد از...
اين که تو داري قيامتست نه قامت
اين که تو داري قيامتست نه قامت شاعر : سعدي وين نه تبسم که معجزست و کرامت اين که تو داري قيامتست نه قامت سينه سپر کرد پيش تير ملامت هر که تماشاي روي چون قمرت کرد بر...
اي کسوت زيبايي بر قامت چالاکت
اي کسوت زيبايي بر قامت چالاکت شاعر : سعدي زيبا نتواند ديد الا نظر پاکت اي کسوت زيبايي بر قامت چالاکت باشد که گذر باشد يک روز بر آن خاکت گر منزلتي دارم بر خاک درت ميرم...