0
مسیر جاری :
کس اين کند که ز يار و ديار برگردد سعدی شیرازی

کس اين کند که ز يار و ديار برگردد

کس اين کند که ز يار و ديار برگردد شاعر : سعدي کند هرآينه چون روزگار برگردد کس اين کند که ز يار و ديار برگردد ملامتش نکنند ار ز خار برگردد تنکدلي که نيارد کشيد زحمت گل...
حديث عشق به طومار در نمي‌گنجد سعدی شیرازی

حديث عشق به طومار در نمي‌گنجد

حديث عشق به طومار در نمي‌گنجد شاعر : سعدي بيان دوست به گفتار در نمي‌گنجد حديث عشق به طومار در نمي‌گنجد به سمع مردم هشيار در نمي‌گنجد سماع انس که ديوانگان از آن مستند...
نه آن شبست که کس در ميان ما گنجد سعدی شیرازی

نه آن شبست که کس در ميان ما گنجد

نه آن شبست که کس در ميان ما گنجد شاعر : سعدي به خاک پايت اگر ذره در هوا گنجد نه آن شبست که کس در ميان ما گنجد که چون تو سرو نديدم که در قبا گنجد کلاه ناز و تکبر بنه کمر...
مويت رها مکن که چنين بر هم اوفتد سعدی شیرازی

مويت رها مکن که چنين بر هم اوفتد

مويت رها مکن که چنين بر هم اوفتد شاعر : سعدي کشوب حسن روي تو در عالم اوفتد مويت رها مکن که چنين بر هم اوفتد فرياد در نهاد بني آدم اوفتد گر در خيال خلق پري وار بگذري ...
پيش رويت قمر نمي‌تابد سعدی شیرازی

پيش رويت قمر نمي‌تابد

پيش رويت قمر نمي‌تابد شاعر : سعدي خور ز حکم تو سر نمي‌تابد پيش رويت قمر نمي‌تابد که تنورم مگر نمي‌تابد آتش اندر درون شب بنشست که قضا و قدر نمي‌تابد بار عشقت کجا...
فرهاد را چو بر رخ شيرين نظر فتاد سعدی شیرازی

فرهاد را چو بر رخ شيرين نظر فتاد

فرهاد را چو بر رخ شيرين نظر فتاد شاعر : سعدي دودش به سر درآمد و از پاي درفتاد فرهاد را چو بر رخ شيرين نظر فتاد فارغ ز مادر و پدر و سيم و زر فتاد مجنون ز جام طلعت ليلي...
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد سعدی شیرازی

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد شاعر : سعدي از صورت بي طاقتيم پرده برافتاد زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد بيچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد گفتيم که عقل از...
جان من جان من فداي تو باد سعدی شیرازی

جان من جان من فداي تو باد

جان من جان من فداي تو باد شاعر : سعدي هيچت از دوستان نيايد ياد جان من جان من فداي تو باد سرو هرگز چنين نرفت آزاد مي روي و التفات مي‌نکني که تو پرورد و مادري که تو...
سر تسليم نهاديم به حکم و رايت سعدی شیرازی

سر تسليم نهاديم به حکم و رايت

سر تسليم نهاديم به حکم و رايت شاعر : سعدي تا چه انديشه کند راي جهان آرايت سر تسليم نهاديم به حکم و رايت کس ديگر نتواند که بگيرد جايت تو به هر جا که فرود آمدي و خيمه زدي...
بيا که نوبت صلحست و دوستي و عنايت سعدی شیرازی

بيا که نوبت صلحست و دوستي و عنايت

بيا که نوبت صلحست و دوستي و عنايت شاعر : سعدي به شرط آن که نگوييم از آن چه رفت حکايت بيا که نوبت صلحست و دوستي و عنايت قضاي عشق درآمد بدوخت چشم درايت بر اين يکي شده بودم...