مسیر جاری :
باد آمد و بوي عنبر آورد
باد آمد و بوي عنبر آورد شاعر : سعدي بادام شکوفه بر سر آورد باد آمد و بوي عنبر آورد با آن همه خار سر درآورد شاخ گل از اضطراب بلبل قاصد که پيام دلبر آورد تا پاي مبارکش...
انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد شاعر : سعدي زيرا که نه روييست کز او صبر توان کرد انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد کز عالم جان اين همه دل با تو روان کرد امروز يقين شد که...
کيست آن ماه منور که چنين ميگذرد
کيست آن ماه منور که چنين ميگذرد شاعر : سعدي تشنه جان ميدهد و ماه معين ميگذرد کيست آن ماه منور که چنين ميگذرد نتوان گفت که زيباتر از اين ميگذرد سرو اگر نيز تحول کند...
کيست آن فتنه که با تير و کمان ميگذرد
کيست آن فتنه که با تير و کمان ميگذرد شاعر : سعدي وان چه تيرست که در جوشن جان ميگذرد کيست آن فتنه که با تير و کمان ميگذرد عمر ضايع مکن اي دل که جهان ميگذرد آن نه شخصي...
گر محتسب به خانه خمار بگذرد
گر محتسب به خانه خمار بگذرد شاعر : سعدي سعدي به خويشتن نتوان رفت سوي دوست گر محتسب به خانه خمار بگذرد هر گه که بر من آن بت عيار بگذرد کان جا طريق نيست که اغيار بگذرد...
آن کيست کاندر رفتنش صبر از دل ما ميبرد
آن کيست کاندر رفتنش صبر از دل ما ميبرد شاعر : سعدي ترک از خراسان آمدست از پارس يغما ميبرد آن کيست کاندر رفتنش صبر از دل ما ميبرد گر باد نوروز از سرش بويي به صحرا ميبرد...
بازت ندانم از سر پيمان ما که برد
بازت ندانم از سر پيمان ما که برد شاعر : سعدي باز از نگين عهد تو نقش وفا که برد بازت ندانم از سر پيمان ما که برد وان گه ز دست هجر تو چندين جفا که برد چندين وفا که کرد...
آن شکرخنده که پرنوش دهاني دارد
آن شکرخنده که پرنوش دهاني دارد شاعر : سعدي نه دل من که دل خلق جهاني دارد آن شکرخنده که پرنوش دهاني دارد هر که در خانه چنو سرو رواني دارد به تماشاي درخت چمنش حاجت نيست...
آن که بر نسترن از غاليه خالي دارد
آن که بر نسترن از غاليه خالي دارد شاعر : سعدي الحق آراسته خلقي و جمالي دارد آن که بر نسترن از غاليه خالي دارد کس ندانم که در آن کوي مجالي دارد درد دل پيش که گويم که بجز...
هر آن ناظر که منظوري ندارد
هر آن ناظر که منظوري ندارد شاعر : سعدي چراغ دولتش نوري ندارد هر آن ناظر که منظوري ندارد که ميل امروز با حوري ندارد چه کار اندر بهشت آن مدعي را که پنهان شوق مذکوري...