0
مسیر جاری :
کي برست اين گل خندان و چنين زيبا شد سعدی شیرازی

کي برست اين گل خندان و چنين زيبا شد

کي برست اين گل خندان و چنين زيبا شد شاعر : سعدي آخر اين غوره نوخاسته چون حلوا شد کي برست اين گل خندان و چنين زيبا شد بلبل خوش سخن و طوطي شکرخا شد ديگر اين مرغ کي از بيضه...
از اين تعلق بيهوده تا به من چه رسد سعدی شیرازی

از اين تعلق بيهوده تا به من چه رسد

از اين تعلق بيهوده تا به من چه رسد شاعر : سعدي وزان که خون دلم ريخت تا به تن چه رسد از اين تعلق بيهوده تا به من چه رسد که دستبوس کند تا بدان دهن چه رسد به گرد پاي سمندش...
آه اگر دست دل من به تمنا نرسد سعدی شیرازی

آه اگر دست دل من به تمنا نرسد

آه اگر دست دل من به تمنا نرسد شاعر : سعدي يا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد آه اگر دست دل من به تمنا نرسد کاين همه درد به جان من تنها نرسد غم هجران به سويتتر از اين قسمت...
به حديث درنيايي که لبت شکر نريزد سعدی شیرازی

به حديث درنيايي که لبت شکر نريزد

به حديث درنيايي که لبت شکر نريزد شاعر : سعدي نچمي که شاخ طوبي به ستيزه برنريزد به حديث درنيايي که لبت شکر نريزد ز پي تو هيچ مرغي نپرد که پر نريزد هوس تو هيچ طبعي نپزد...
هشيار کسي بايد کز عشق بپرهيزد سعدی شیرازی

هشيار کسي بايد کز عشق بپرهيزد

هشيار کسي بايد کز عشق بپرهيزد شاعر : سعدي وين طبع که من دارم با عقل نياميزد هشيار کسي بايد کز عشق بپرهيزد گر هر دو جهان باشد در پاي يکي ريزد آن کس که دلي دارد آراسته...
بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد سعدی شیرازی

بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد

بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد شاعر : سعدي درياي آتشينم در ديده موج خون زد بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد بازم به يک شبيخون بر ملک اندرون زد خود کرده بود غارت عشقش...
کسي به عيب من از خويشتن نپردازد سعدی شیرازی

کسي به عيب من از خويشتن نپردازد

کسي به عيب من از خويشتن نپردازد شاعر : سعدي که هر که مي‌نگرم با تو عشق مي‌بازد کسي به عيب من از خويشتن نپردازد نه آدميست که بر تو نظر نيندازد فرشته‌اي تو بدين روشني نه...
دلم دل از هوس يار بر نمي‌گيرد سعدی شیرازی

دلم دل از هوس يار بر نمي‌گيرد

دلم دل از هوس يار بر نمي‌گيرد شاعر : سعدي طريق مردم هشيار بر نمي‌گيرد دلم دل از هوس يار بر نمي‌گيرد که جان من دل از اين کار بر نمي‌گيرد بلاي عشق خدايا ز جان ما برگير...
کدام چاره سگالم که با تو درگيرد سعدی شیرازی

کدام چاره سگالم که با تو درگيرد

کدام چاره سگالم که با تو درگيرد شاعر : سعدي کجا روم که دل من دل از تو برگيرد کدام چاره سگالم که با تو درگيرد که چشم شوخ من از عاشقي حذر گيرد ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن...
زنده شود هر که پيش دوست بميرد سعدی شیرازی

زنده شود هر که پيش دوست بميرد

زنده شود هر که پيش دوست بميرد شاعر : سعدي مرده دلست آن که هيچ دوست نگيرد زنده شود هر که پيش دوست بميرد شمع دلش را ز شاهدي نگزيرد هر که ز ذوقش درون سينه صفاييست سنگ...