مسیر جاری :
سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست
سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست شاعر : سعدي که زنده ابدست آدمي که کشته اوست سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست چه جاي جامه که بر خويشتن بدرد پوست شراب خورده معني چو در سماع...
سرمست درآمد از درم دوست
سرمست درآمد از درم دوست شاعر : سعدي لب خنده زنان چو غنچه در پوست سرمست درآمد از درم دوست در خود به غلط شدم که اين اوست چون ديدمش آن رخ نگارين کز عطر مشام روح خوش بوست...
جماعتي به همين آب چشم بيروني
جماعتي به همين آب چشم بيروني شاعر : سعدي نظر کنند و ندانند کتشم در توست جماعتي به همين آب چشم بيروني مراد خاطر سعدي مراد خاطر اوست ز دوست هر که تو بيني مراد خود خواهد...
با خردمندي و خوبي پارسا و نيک خوست
با خردمندي و خوبي پارسا و نيک خوست شاعر : سعدي صورتي هرگز نديدم کاين همه معني در اوست با خردمندي و خوبي پارسا و نيک خوست يا هواي دوستي ورزند باري چون تو دوست گر خيال...
گر کسي سرو شنيدست که رفتست اينست
گر کسي سرو شنيدست که رفتست اينست شاعر : سعدي يا صنوبر که بناگوش و برش سيمينست گر کسي سرو شنيدست که رفتست اينست که بلند از نظر مردم کوته بينست نه بلنديست به صورت که تو...
بخت جوان دارد آن که با تو قرينست
بخت جوان دارد آن که با تو قرينست شاعر : سعدي پير نگردد که در بهشت برينست بخت جوان دارد آن که با تو قرينست گر تو اشارت کني که قبله چنينست ديگر از آن جانبم نماز نباشد ...
با همه مهر و با منش کينست
با همه مهر و با منش کينست شاعر : سعدي چه کنم حظ بخت من اينست با همه مهر و با منش کينست پنجه با ساعدي که سيمينست شايد اي نفس تا دگر نکني هر که را چشم مصلحت بينست ...
ز من مپرس که در دست او دلت چونست
ز من مپرس که در دست او دلت چونست شاعر : سعدي ازو بپرس که انگشتهاش در خونست ز من مپرس که در دست او دلت چونست که اندرون جراحت رسيدگان چونست و گر حديث کنم تندرست را چه...
مگر نسيم سحر بوي زلف يار منست
مگر نسيم سحر بوي زلف يار منست شاعر : سعدي که راحت دل رنجور بيقرار منست مگر نسيم سحر بوي زلف يار منست گرش به خواب ببينم که در کنار منست به خواب درنرود چشم بخت من همه...
هزار سختي اگر بر من آيد آسانست
هزار سختي اگر بر من آيد آسانست شاعر : سعدي که دوستي و ارادت هزار چندانست هزار سختي اگر بر من آيد آسانست که خار دشت محبت گلست و ريحانست سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست...