مسیر جاری :
تا کي از عشوه و بهانهي تو
تا کي از عشوه و بهانهي تو شاعر : سنايي غزنوي چند ازين لابه و فسانهي تو تا کي از عشوه و بهانهي تو غمزهي چشم جاودانهي تو شور و آشوب در جهان افگند اين چه فتنهست...
موي چون کافور دارم از سر زلفين تو
موي چون کافور دارم از سر زلفين تو شاعر : سنايي غزنوي زندگاني تلخ دارم از لب شيرين تو موي چون کافور دارم از سر زلفين تو سنگ بر دل بستم از جور دل سنگينتو خاک بر سر کردم...
اي دريغا گر رسيدي دي به من پيغام تو
اي دريغا گر رسيدي دي به من پيغام تو شاعر : سنايي غزنوي دوش زاري کردمي در آرزوي نام تو اي دريغا گر رسيدي دي به من پيغام تو پر بريده به بود تا مانم اندر دام تو از عتاب...
اي مونس جان من خيال تو
اي مونس جان من خيال تو شاعر : سنايي غزنوي خوشتر ز جهان جان وصال تو اي مونس جان من خيال تو سرگشته به پيش زلف و خال تو جانهاي مقدس خردمندان چون نيست به دلبري همال تو...
اي شادي و غم ز صلح و جنگ تو
اي شادي و غم ز صلح و جنگ تو شاعر : سنايي غزنوي وي داد و ستد ز سيم و سنگ تو اي شادي و غم ز صلح و جنگ تو چشم و دهن فراخ و تنگ تو اي آفت و راحت شب و روزم حقد و حسدي ز...
حلقهي ارواح بينم گرد حلقهي گوش تو
حلقهي ارواح بينم گرد حلقهي گوش تو شاعر : سنايي غزنوي آفتاب و ماه بينم حامل شبپوش تو حلقهي ارواح بينم گرد حلقهي گوش تو عاشقان را کرد گويا پستهي خاموش تو بيدلان را...
خنده گريند همي لاف زنان بر در تو
خنده گريند همي لاف زنان بر در تو شاعر : سنايي غزنوي گريه خندند همي سوختگان در بر تو خنده گريند همي لاف زنان بر در تو سر آن حور بريده که ندارد سر تو دل آن روح گسسته که...
اي همه انصافجويان بندهي بيداد تو
اي همه انصافجويان بندهي بيداد تو شاعر : سنايي غزنوي زاد جان رادمردان حسن مادرزاد تو اي همه انصافجويان بندهي بيداد تو جز «و يبقي وجه ربک» نقش بيبنياد تو حسن را بنياد...
اي شکسته رونق بازار جان بازار تو
اي شکسته رونق بازار جان بازار تو شاعر : سنايي غزنوي عالمي دلسوخته از خامي گفتار تو اي شکسته رونق بازار جان بازار تو گوشهي شبپوش تو بر طرهي طرار تو توشه هر روزي مرا...
اي جهاني پر از حکايت تو
اي جهاني پر از حکايت تو شاعر : سنايي غزنوي گه ز شکر و گه از شکايت تو اي جهاني پر از حکايت تو خويشتن بسته در حمايت تو برگشاده به عشق و لاف زبان آفتابست و ماه رايت تو...