مسیر جاری :
شخصیت ها
علاقه عجیب سلطان مسعود غزنوی به این شاعر/ فرزند ایران
سلطان مسعود غزنوی علاقه عجیبی به این شاعر داشت، منوچهری دامغانی
در خصوص ویژگی های آثار جناب منوچهری دامغانی باید خدمتتون عرض کنیم که بازتاب عناصر طبیعی مثل رنگ، صوت و عناصر بویایی در آثار ایشون چشمگیره.
هرچند...
منوچهری
اي خداوند خراسان و شهنشاه عراق
اي به مردي و به شاهي برده از شاهان سباق اي خداوند خراسان و شهنشاه عراق
اي ز ايران تا به توران بندگانت را وثاق اي سپاهت را سپاهان رايتت را ري مکان
اي برون آورده ماه مملکت را از محاق اي جهان را تازه...
منوچهری
سمنبوي آن سر زلفش که مشکين کرد آفاقش
عجب ني ارتبت گردد ز روي شوق مشتاقش سمنبوي آن سر زلفش که مشکين کرد آفاقش
که هم مارست مار افساي و هم زهرست ترياقش دو مار افساي عينينش دو مارستند زلفينش
هميبوسم سيه زلفين و آن رخسار براقش به خواب...
منوچهری
بيار ساقي زرين نبيد و سيمين کاس
به باده حرمت و قدر بهار را بشناس بيار ساقي زرين نبيد و سيمين کاس
نه از گروه کرامست و نز عداد اناس نبيد خور که به نوروز هر که مي نخورد
چو کارنامهي ماني در آبگون قرطاس نگاه کن که به نوروز چون شدهست...
منوچهری
آمدت نوروز و آمد جشن نوروزي فراز
کامگارا! کار گيتي تازه از سر گير باز آمدت نوروز و آمد جشن نوروزي فراز
سنبل اندر پيش لاله چون سر زلف دراز لالهي خودروي شد چون روي بترويان بديع
وقت شبگيران به نطع سبزه بر شطرنج باز شاخ گل شطرنج سيمين...
منوچهری
عاشقا رو ديده از سنگ و دل از فولاد ساز
کز سوي ديگر برآمد عشقباز آن يار باز عاشقا رو ديده از سنگ و دل از فولاد ساز
عاشقي کردن نياري دست سوي او مياز عشق بازيدن، چنان شطرنج بازيدن بود
ساخته چون لشکر شطرنج از شطرنج ساز دل به جاي شاه باشد...
منوچهری
نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز
مي خوشبوي فزار آور و بربط بنواز نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز
سوي باغ آي که آمد گه نوروز فراز اي بلنداختر نامآور، تا چند به کاخ
فاخته ناي هميسازد، طنبور بساز بوستان عود هميسوزد، تيمار بسوز
منوچهری
نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژير
با طالع مبارک و با کوکب منير نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژير
باران چو شير و لالهستان کودکي بشير ابر سياه چون حبشي دايهاي شدهست
چون شيرخواره، بلبل کو برزند صفير! گر شيرخواره لاله ستانست، پس چرا...
منوچهری
به دهقان کديور گفت انگور
مرا خورشيد کرد آبستن از دور به دهقان کديور گفت انگور
بدم در بستر خورشيد پر نور کمابيش از صد وهفتاد شد روز
نه آيين عروسي بود و نه سور ميان ما، نه عقدي، نه نکاحي
منوچهری
با رخت اي دلبر عيار يار
نيست مرا نيز به گل کار کار با رخت اي دلبر عيار يار
بر دل من ريخته گلنار نار تا رخ گلنار تو رخشنده گشت
مانده از آن چشمک خونخوار خوار چشم تو خونخواره و هر جادويي