0
مسیر جاری :
جز به چشم عظمت هر که درو در نگرد منوچهری

جز به چشم عظمت هر که درو در نگرد

مژه در ديده‌ي او خار مغيلان گردد جز به چشم عظمت هر که درو در نگرد هاويه خوبتر از روضه‌ي رضوان گردد گر نسيم کرمش بر در دوزخ به جهد چون شجر نيک بود ميوه فراوان گردد هنرش هست فراوان گهرش هست نکو
به فال نيک و به روز مبارک شنبد منوچهری

به فال نيک و به روز مبارک شنبد

نبيذگير و مده روزگار نيک به بد به فال نيک و به روز مبارک شنبد بخور موافقتش را نبيذ نو شنبد به دين موسي امروز خوشترست نبيذ کجا صبوحي نيکو بود به يکشنبد اگر تواني يکشنبد از صبوحي کن
با احمرار باشد، با اصفرار باشد منوچهری

با احمرار باشد، با اصفرار باشد

نه احمرار باشد، نه اصفرار باشد با احمرار باشد، با اصفرار باشد زينش لباس باشد، زانش دثار باشد هم با شعاع باشد، هم با شرار باشد نه لاله‌زار باشد، نه مرغزار باشد چون لاله‌زار باشد، چون مرغزار باشد...
روزي بس خرمست، مي‌گير از بامداد منوچهری

روزي بس خرمست، مي‌گير از بامداد

داد زمانه بده کايزد داد تو داد روزي بس خرمست، مي‌گير از بامداد ايمني و عز و ناز، فرخي و دين وداد خواسته داري و ساز، بيغميت هست باز انده فردا مبر، گيتي خوابست و باد نيز چه خواهي دگر، خوش بزي و خوش...
اين قصر خجسته که بنا کرده‌اي امسال منوچهری

اين قصر خجسته که بنا کرده‌اي امسال

با غرفه‌ي فردوس به فردوس قرينست اين قصر خجسته که بنا کرده‌اي امسال همچون ارمش نقش مهنا و گزينست همچون حرمش طالع سعدست و مبارک چون عهد تو نيکو و چو حلم تو رزينست چون قدر تو عالي و چو روي تو گشاده...
مي بر کف من نه که طرب را سبب اينست منوچهری

مي بر کف من نه که طرب را سبب اينست

آرام من و مونس من روز و شب اينست مي بر کف من نه که طرب را سبب اينست نزديک خردمندان مي را لقب اينست ترياق بزرگست و شفاي همه غمها زيرا که بدين گيتي اصل طرب اينست بي مي نتوان کردن شادي و طرب هيچ
الا وقت صبوحست، نه گرمست و نه سردست منوچهری

الا وقت صبوحست، نه گرمست و نه سردست

نه ابرست و نه خورشيد، نه بادست و نه گردست الا وقت صبوحست، نه گرمست و نه سردست بده پر و تهي گير که مان ننگ و نبردست بيار اي بت کشمير، شراب کهن پير نه از عشق نزارست و نه از محنت زردست از آن باده که...
اي ترک ترا با دل احرار چه کارست منوچهری

اي ترک ترا با دل احرار چه کارست

نه اين دل ما غارت ترکان تتارست اي ترک ترا با دل احرار چه کارست با ما چه سبب هست ترا، يا چه شمارست از ما بستاني دل و ما را ندهي دل من هيچ ندانم که مرا با تو چه کارست ما را به از اين دار و دل ما به...
آمد شب و از خواب مرا رنج و عذابست منوچهری

آمد شب و از خواب مرا رنج و عذابست

اي دوست بيار آنچه مرا داروي خوابست آمد شب و از خواب مرا رنج و عذابست آن را چه دليل آري و اين را چه جوابست چه مرده و چه خفته که بيدار نباشي در مردن بيهوده، چه مزد و چه ثوابست من جهد کنم بي‌اجل خويش...
در خمار مي دوشينم اي نيک حبيب منوچهری

در خمار مي دوشينم اي نيک حبيب

آب انگور دو سالينه‌م فرموده طبيب در خمار مي دوشينم اي نيک حبيب که مويز اي عجبي هست به انگور قريب آب انگور فرازآور يا خون مويز چون بياغاري انگور شود، خشک زبيب شود انگور زبيب آنگه کش خشک کني