0
مسیر جاری :
ما مست مي لعل روان پرور ياريم خواجوی کرمانی

ما مست مي لعل روان پرور ياريم

ما مست مي لعل روان پرور ياريم شاعر : خواجوي کرماني سودا زده‌ي زلف پريشان نگاريم ما مست مي لعل روان پرور ياريم تا سر بود از دامن او دست نداريم برلعل لبش دست نداريم وليکن...
داريم دلي پر غم و غمخوار نداريم خواجوی کرمانی

داريم دلي پر غم و غمخوار نداريم

داريم دلي پر غم و غمخوار نداريم شاعر : خواجوي کرماني وز مستي و بي خويشتني عار نداريم داريم دلي پر غم و غمخوار نداريم کانديشه ز دين و غم دينار نداريم ما را نه ز دين آر...
از عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم خواجوی کرمانی

از عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم

از عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم شاعر : خواجوي کرماني بنشين نفسي تا نفسي با تو برآريم از عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم باز آي که تا پيش رخت جان بسپاريم چون دل بسر...
ما سر بنهاديم و به سامان نرسيديم خواجوی کرمانی

ما سر بنهاديم و به سامان نرسيديم

ما سر بنهاديم و به سامان نرسيديم شاعر : خواجوي کرماني در درد بمرديم و بدرمان نرسيديم ما سر بنهاديم و به سامان نرسيديم جان نيز بداديم و بجانان نرسيديم گفتند که جان در...
نسيم باد بهاري وزيد خيز نديم خواجوی کرمانی

نسيم باد بهاري وزيد خيز نديم

نسيم باد بهاري وزيد خيز نديم شاعر : خواجوي کرماني بيار باده که جان تازه مي‌شود ز نسيم نسيم باد بهاري وزيد خيز نديم قتيل عشق نباشد ز تيغ تيزش بيم مريض شوق نباشد ز درد...
شمع بنشست ز باد سحري خيز نديم خواجوی کرمانی

شمع بنشست ز باد سحري خيز نديم

شمع بنشست ز باد سحري خيز نديم شاعر : خواجوي کرماني که ز فردوس نشان مي‌دهد انفاس نسيم شمع بنشست ز باد سحري خيز نديم اهل دلرا نکشد ميل به جنات نعيم گر نباشد گل رخسار تو...
باز چون بلبل بصد دستان ببستان آمديم خواجوی کرمانی

باز چون بلبل بصد دستان ببستان آمديم

باز چون بلبل بصد دستان ببستان آمديم شاعر : خواجوي کرماني باز چون مرغان شبگيري خوش الحان آمديم باز چون بلبل بصد دستان ببستان آمديم ما بکام دوستان با گل ببستان آمديم گر...
گر شديم از کويت اي ترک ختا باز آمديم خواجوی کرمانی

گر شديم از کويت اي ترک ختا باز آمديم

گر شديم از کويت اي ترک ختا باز آمديم شاعر : خواجوي کرماني ور خطائي رفت از آن بازآ که ما باز آمديم گر شديم از کويت اي ترک ختا باز آمديم ما بمهرت از ره صدق و صفا باز آمديم...
دل به دست غم سوداي تو داديم و شديم خواجوی کرمانی

دل به دست غم سوداي تو داديم و شديم

دل به دست غم سوداي تو داديم و شديم شاعر : خواجوي کرماني چشمه‌ي خون دل از چشم گشاديم و شديم دل به دست غم سوداي تو داديم و شديم روي در باديه‌ي عشق نهاديم و شديم پشت بردنيي...
اهل دل را خبر از عالم جان آورديم خواجوی کرمانی

اهل دل را خبر از عالم جان آورديم

اهل دل را خبر از عالم جان آورديم شاعر : خواجوي کرماني تحفه‌ي جان جهان جان و جهان آورديم اهل دل را خبر از عالم جان آورديم رخت خلوت بخرابات مغان آورديم چون نمي‌شد ز در...