مسیر جاری :
#اشعارخواجوی کرمانی در راسخون
#اشعارخواجوی کرمانی در مقالات
#اشعارخواجوی کرمانی در فیلم و صوت
#اشعارخواجوی کرمانی پرسش و پاسخ
#اشعارخواجوی کرمانی در مشاوره
#اشعارخواجوی کرمانی در خبر
#اشعارخواجوی کرمانی در سبک زندگی
#اشعارخواجوی کرمانی در مشاهیر
#اشعارخواجوی کرمانی در احادیث
#اشعارخواجوی کرمانی در ویژه نامه
اين بوي بهارست که از صحن چمن خاست
اين بوي بهارست که از صحن چمن خاست شاعر : خواجوي کرماني يا نکهت مشکست کز آهوي ختن خاست اين بوي بهارست که از صحن چمن خاست يا بوي اويسست که از سوي قرن خاست انفاس بهشتست...
ايکه از باغ رسالت چو تو شمشاد نخاست
ايکه از باغ رسالت چو تو شمشاد نخاست شاعر : خواجوي کرماني کار اسلام ز بالاي بلندت بالاست ايکه از باغ رسالت چو تو شمشاد نخاست حرف منشور جلال تو بمعني طاهاست شکل گيسوي و...
اين باد کدامست که از کوي شما خاست
اين باد کدامست که از کوي شما خاست شاعر : خواجوي کرماني وين مرغ چه نامست که از سوي سبا خاست اين باد کدامست که از کوي شما خاست يا بوئي از آن سلسله غاليهسا خاست باد سحري...
منزلگه جانست که جانان من آنجاست
منزلگه جانست که جانان من آنجاست شاعر : خواجوي کرماني يا روضهي خلدست که رضوان من آنجاست منزلگه جانست که جانان من آنجاست گوئيکه مگر يوسف کنعان من آنجاست هردم بدلم ميرسد...
اي باغبان بگو که ره بوستان کجاست
اي باغبان بگو که ره بوستان کجاست شاعر : خواجوي کرماني در بوستان گلي چو رخ دوستان کجاست اي باغبان بگو که ره بوستان کجاست کان سرو گلعذار مرا بوستان کجاست وي دوستان چه باشد...
ساقيا ساغر شراب کجاست
ساقيا ساغر شراب کجاست شاعر : خواجوي کرماني وقت صبحست آفتاب کجاست ساقيا ساغر شراب کجاست تشنگي بيحدست آب کجاست خستگي غالبست مرهم کو جز دل خونچکان کباب کجاست درد نوشان...
از سر جان درگذر گر وصل جانان بايدت
از سر جان درگذر گر وصل جانان بايدت شاعر : خواجوي کرماني بر در دل خيمه زن گر عالم جان بايدت از سر جان درگذر گر وصل جانان بايدت دردي دردي بنوش ار زانک درمان بايدت داروي...
ياد باد آن روز کز لب بوي جان ميآمدت
ياد باد آن روز کز لب بوي جان ميآمدت شاعر : خواجوي کرماني خط بسوي خاور از هندوستان ميآمدت ياد باد آن روز کز لب بوي جان ميآمدت هر نفس سنبل نقاب ارغوان ميآمدت هر زمان...
صبح کز چشم فلک اشک ثريا ميريخت
صبح کز چشم فلک اشک ثريا ميريخت شاعر : خواجوي کرماني مهر دل آب رخم ز آتش سودا ميريخت صبح کز چشم فلک اشک ثريا ميريخت دل شوريدهدلان ميشد و در پا ميريخت آن سهي سرو...
آه کز آهم مه و پروين بسوخت
آه کز آهم مه و پروين بسوخت شاعر : خواجوي کرماني اختر بخت من مسکين بسوخت آه کز آهم مه و پروين بسوخت برفلک بهرام را زوبين بسوخت آتش مهرم چو در دل شعله زد پشه را بين...