0
مسیر جاری :
اي پدر، خود پز اين سرشته‌ي تو اوحدی مراغه ای

اي پدر، خود پز اين سرشته‌ي تو

اي پدر، خود پز اين سرشته‌ي تو شاعر : اوحدي مراغه اي تو بهي باغبان کشته‌ي تو اي پدر، خود پز اين سرشته‌ي تو سر خر به، که پاي بيگانه حارس بوستان در خانه که نداري جزين...
بود در روم پيش ازين سر و کار اوحدی مراغه ای

بود در روم پيش ازين سر و کار

بود در روم پيش ازين سر و کار شاعر : اوحدي مراغه اي صاحبي نان ده و فتوت يار بود در روم پيش ازين سر و کار پر ز سنگ و ز آلت کشتي لنگري باز کرده چون کشتي کرده ريش دراز...
پيش ازين مردمي چنين بودست اوحدی مراغه ای

پيش ازين مردمي چنين بودست

پيش ازين مردمي چنين بودست شاعر : اوحدي مراغه اي رسم اهل فتوت اين بودست پيش ازين مردمي چنين بودست نامشان بر سر زباني نيست وين دم از هر دو خود نشاني نيست بند مکري بگستراند...
چيست مردي؟ ز مردمان بررس اوحدی مراغه ای

چيست مردي؟ ز مردمان بررس

چيست مردي؟ ز مردمان بررس شاعر : اوحدي مراغه اي مردمي چيست؟ گر بداني بس چيست مردي؟ ز مردمان بررس اوست مردم که مردوار بود مرد را مردمي شعار بود چاره‌ي خويشتن نداني کرد...
من شنيدم که صاحب ديذي اوحدی مراغه ای

من شنيدم که صاحب ديذي

من شنيدم که صاحب ديذي شاعر : اوحدي مراغه اي داشت ناپاکزاده تلميذي من شنيدم که صاحب ديذي پر هنر بر سرش مصيبت و رنج سالها ديده در سراي سپنج هم سخن گوي و هم توانا شد...
دوستي را يگانه شو با دوست اوحدی مراغه ای

دوستي را يگانه شو با دوست

دوستي را يگانه شو با دوست شاعر : اوحدي مراغه اي از صفا چون دو مغز در يک پوست دوستي را يگانه شو با دوست دل بر آن دوستي امين نبود دوستي کز براي دين نبود هم‌چنان در ميانه...
شاعري چيست؟ بر در دونان اوحدی مراغه ای

شاعري چيست؟ بر در دونان

شاعري چيست؟ بر در دونان شاعر : اوحدي مراغه اي خانه‌ي کرد و حکمت يونان شاعري چيست؟ بر در دونان طبع را دادن عذاب و شکنج به ثناشان دريغ باشد رنج تو به مدحش ز ديده ريزان...
خوان اينان که خون دل پالود اوحدی مراغه ای

خوان اينان که خون دل پالود

خوان اينان که خون دل پالود شاعر : اوحدي مراغه اي ندهد لقمه جز که زهر آلود خوان اينان که خون دل پالود چون نگيرد خوردنده را تا سه؟ زهر بر روي و زهر در کاسه کز چنان لقمه...
داشت عيسي خري کبود به رنگ اوحدی مراغه ای

داشت عيسي خري کبود به رنگ

داشت عيسي خري کبود به رنگ شاعر : اوحدي مراغه اي که نرفتي دو روز يک فرسنگ داشت عيسي خري کبود به رنگ با وجود چنان حضور و نماز من شنيدم که در شبان دراز خر خود را دويست...
مکن، اي خواجه، بر غلامان جور اوحدی مراغه ای

مکن، اي خواجه، بر غلامان جور

مکن، اي خواجه، بر غلامان جور شاعر : اوحدي مراغه اي که بدين شکل و سان نماند دور مکن، اي خواجه، بر غلامان جور دل او را ز غصه ريش مکن زور بر زير دست خويش مکن بر سر اين...