مسیر جاری :
حکمت از فکر راستبين باشد
حکمت از فکر راستبين باشد شاعر : اوحدي مراغه اي در مراعات سر دين باشد حکمت از فکر راستبين باشد به دل اثبات ذات حق کردن نظر اندر صفات حق کردن دان که از حکمتي نکو نايد...
راستي کن، که راستان رستند
راستي کن، که راستان رستند شاعر : اوحدي مراغه اي در جهان راستان قوي دستند راستي کن، که راستان رستند کجروان نيم پخته خام شوند راستگاران بلندنام شوند راستي کن، که راست...
آه ازين واعظان منبر کوب!
آه ازين واعظان منبر کوب! شاعر : اوحدي مراغه اي شرمشان نيست خود ز منبر و چوب آه ازين واعظان منبر کوب! عين شوخي و محض نادانيست روي وعظي که در پريشانيست نتوان رفتن از...
زن خود را به سنگ زد مردش
زن خود را به سنگ زد مردش شاعر : اوحدي مراغه اي شد دوان، پيش قاضي آوردش زن خود را به سنگ زد مردش گشت قاضي ميانشان ناظر حال خود گفت و مرد شد حاضر گوشهي چادرش برفت از...
تا نگردي تو مجتهد در دين
تا نگردي تو مجتهد در دين شاعر : اوحدي مراغه اي ننويسي جواب کس به يقين تا نگردي تو مجتهد در دين فقنا زين مقولهي بيباک نفس مفتي ز خبث بايد پاک بد و نيک ار چه هيچ خود...
اي که گشتي بد آن قدر خرسند
اي که گشتي بد آن قدر خرسند شاعر : اوحدي مراغه اي که کسي خواندت به دانشمند اي که گشتي بد آن قدر خرسند ميکن آنچت خداي گفت و رسول گرد بدعت مگرد و گرد فضول پي رخصت چه...
خنک آن پردلان دين پرور
خنک آن پردلان دين پرور شاعر : اوحدي مراغه اي دل بدين صرف کرده، جان بر سر خنک آن پردلان دين پرور به توکل نشسته سر در پيش همه نزديک خلق و دور از خويش پس به دانستها ندا...
شيخکي بر فسانه بود وگزاف
شيخکي بر فسانه بود وگزاف شاعر : اوحدي مراغه اي چشم بر هم نهاده ميزد لاف شيخکي بر فسانه بود وگزاف حرمت و آب رخ بکاستمش در حديثي دليل خواستمش به غضب گفت: ازين سخن بگذر...
چو به کسب علوم داري ميل
چو به کسب علوم داري ميل شاعر : اوحدي مراغه اي از همه لذتي فرو چين ذيل چو به کسب علوم داري ميل ننهادي، هنر کجا يابي؟ تن به دود چراغ و بيخوابي اگرت تا به چين ببايد رفت...
خنک آن پيشه کار حاجتمند
خنک آن پيشه کار حاجتمند شاعر : اوحدي مراغه اي به کم و بيش ازين جهان خرسند خنک آن پيشه کار حاجتمند دست در کار کرده، سر در پيش گشته قانع به رزق و روزي خويش بر قصور گذشته...