مسیر جاری :
بود روزي مسيح و يارانش
بود روزي مسيح و يارانش شاعر : اوحدي مراغه اي دانش اندوز و راز دارانش بود روزي مسيح و يارانش فاش ميگفت و پس نهان ميکرد سخن عشق را بيان ميکرد خسته ديدند و اشک بارانش...
پدري داري اندرين بالا
پدري داري اندرين بالا شاعر : اوحدي مراغه اي گشته در اصل و در گهر والا پدري داري اندرين بالا خويش را پيش آن پدر يابي گر ازين قبه ره به دريابي همه را جفت و مادران هستند...
گر مريدي ز دار دور شود
گر مريدي ز دار دور شود شاعر : اوحدي مراغه اي در مريدي در آن حضور شود گر مريدي ز دار دور شود دل تو زين عزيمت آگاهست چون ترا نيز عزم اين راهست جاي پرداز و پاي بر در...
چون تعلق بريد جان از جسم
چون تعلق بريد جان از جسم شاعر : اوحدي مراغه اي نبود حال جان برون زد و قسم: چون تعلق بريد جان از جسم ورنه در خاک خوار ماند و پست گر نکوکار بوده باشد، رست منزل هر يکي...
پيش ازين کردمت ز حال آگاه
پيش ازين کردمت ز حال آگاه شاعر : اوحدي مراغه اي که: سه روحند جسم را همراه پيش ازين کردمت ز حال آگاه وين سخن باز ميکنم تکرار کار هر يک پديد و مدت کار ميکند کار در...
مرکب راه را فرو کش تنگ
مرکب راه را فرو کش تنگ شاعر : اوحدي مراغه اي که برون شد ز شهر پيش آهنگ مرکب راه را فرو کش تنگ پيش کوران حديث چاه مگوي سخن هول آن دو راه مگوي راه تاريک و دوله بر دوله...
پي تقليد رفتن از کوريست
پي تقليد رفتن از کوريست شاعر : اوحدي مراغه اي در هر کس زدن ز بيزوريست پي تقليد رفتن از کوريست هم ازين دام و دانهاي دارم من درين کوچه خانهاي دارم سر خورشيد در نماز...
همه روي زمين نفاق گرفت
همه روي زمين نفاق گرفت شاعر : اوحدي مراغه اي مردمي ترک اتفاق گرفت همه روي زمين نفاق گرفت مصحفي ماند و کهنه گوري چند از حقيقت به دست کوري چند سر قرآن کسي نميجويد ...
اول استاد، پس گهر سفتن
اول استاد، پس گهر سفتن شاعر : اوحدي مراغه اي تا نبايد به درد سر خفتن اول استاد، پس گهر سفتن زود باشد که مرد کار شود مرد را کاوستاد يار شود چشم او را به نور باز کند...
گر دعا جمله مستجاب شدي
گر دعا جمله مستجاب شدي شاعر : اوحدي مراغه اي هر دمي عالمي خراب شدي گر دعا جمله مستجاب شدي نشوي بر مراد خود پيروز تو دعا را اگر نداني روز دست حاجت برون ميآر از جيب...