اي که گشتي بد آن قدر خرسند شاعر : اوحدي مراغه اي که کسي خواندت به دانشمند اي که گشتي بد آن قدر خرسند ميکن آنچت خداي گفت و رسول گرد بدعت مگرد و گرد فضول پي رخصت چه گردي؟ اي زحلي قول روشن چو هست و نص جلي يا به تزوير فصل و باب که ساخت؟ در حيل دفتر و کتاب که ساخت؟ گرد تاويل دور گرديدن سخن راست درنورديدن خاص را خود به جان ملول کند جاهل و عام را فضول کند به کسان رخصت دروغ مده روشني نيستت، فروغ مده اين چه رفتن بود؟ بمير، مرو عالمي،...