خوان اينان که خون دل پالود شاعر : اوحدي مراغه اي ندهد لقمه جز که زهر آلود خوان اينان که خون دل پالود چون نگيرد خوردنده را تا سه؟ زهر بر روي و زهر در کاسه کز چنان لقمه داشت لقمان عار لقمه مستان ز دست لقمه شمار به ز صد منعم دروغينه کاسهي پر پياز دوغينه دوغ او داغ بر جگر نهدت دستش ار شربت دگر دهدت زهر خور، نان چه مينهي در حلق؟ خوردن رزق خويش و منت خلق روغني بر کشيده دان از ريگ آنکه بخشد ازين خسيسان ديگ به کسي از تو رافتي نرسد ...