مسیر جاری :
شَمَمْتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برق وصال
شادی محبت و لذت عشق را بوییدم و درخشش وصال را نظاره کردم که چون برق آسمان ناپدید شد.ای نسیم صبا و پیام آور عشق!بیا و خبری از معشوق بیاور که برای بوی خوش او که به همراه می آوری، جان می دهم.
خوش خبر باشی ای نسیم شمال
ای باد صبا!ای پیک عاشقان!خوش خبر باشی که از جانب تو خبری از محبوب یا مژده ی فرا رسیدن زمان وصال معشوق به ما می رسد.
ای دل ریش مرا با لب تو حقّ نمک
ای معشوق من!دل مجروح و آزرده پر درد من با لب شیرین و نمکین تو حقّ دوستی و محبت دارد، حال که قصد سفر و رفتن دارم، حق دوستی مرا نگه دار و به من وفادار بمان؛ خدا نگهدارت.
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
چنانچه هزار دشمن قصد نابودی و از بین بردن مرا داشته باشند، وقتی تو دوست و همدم من هستی، از دشمن ترسی ندارم.ای معشوق!تا تو را دارم از هیچ کسی نمی ترسم.
اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
هنگامی که در حال نوشیدن شراب هستی، جرعه ای از آن را به یاد گذشتگان بر روی خاک قبر آنها بیفشان که اگر سودی از گناه تو به دیگران برسد، باکی نیست.
مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق
چنانچه به طور پیوسته و مداوم جایگاه امن و آسوده و شراب صافی و خالص و معشوقی مهربان و دلسوز برایت حاصل شد، خوشا به سعادتت.
زبان خامه ندارد سرِ بیان فراق
زبان قلم قصد ندارد که داستان فراق و دوری را بیان کند، و گرنه ی قصه ی هجران را برایت شرح می دهم؛ یعنی فراق چنان دردناک است که نمی توان گفت.
طالع اگر مدد دهد دانش آوردم به کف
اگر بخت و اقبال مرا یاری کند، دامن معشوق را به دست می گیرم و او را در آغوش می کشم.اگر بتوانم او را به سوی خود بکشم، جای بسی شادی و خرسندی است و اگر در راه عشق او کشته شوم، چه شرف و سرافرازی بزرگی نصیبم...
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
سحرگاهان به آرزوی تماشای گلستان و استشمام بوی خوش آن لحظه ای به باغ رفتم تا چون بلبل عاشق، دلتنگی خود را درمان کنم و دلم شاد شود.سحرگاه، زمان مناسبی برای اظهار دلتنگی های عاشقان است.
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
ای محبوب!در وفاداری به عشق تو مانند شمع فروزان در میان زیبارویان عالم مشهورم و همچون شمع در محفل عاشقان و رندان تا صبح می سوزم و آرام و قرار ندارم.