مسیر جاری :
بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع
هنگام بامداد که از خلوتگاه کاخ آفرینش، خورشید عالمتاب، نور خود را در همه جا می پراکند و همه جا را روشن می کند.
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
به شکوه و عظمت و جاه و جلال شاه شجاع قسم می خورم که به خاطر مال و مقام دنیا و حمایت های مالی شاه با کسی جنگ و نزاع ندارم.
ما آزموده ایم درین شهر، بخت خویش
ما در این سرزمین، بخت و اقبال خود را مورد آزمایش قرار داده ایم و به مقصود نرسیده ایم.سرانجام نتیجه گرفتیم که اسباب خود را از این گرداب نیستی بیرون ببریم و کوچ کنیم.
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
دلم گریزان و فراری شد و من بیچاره و بینوا و بی خبر و ناآگاهم از اینکه بر سر آن دل شکار شده ی گرفتار و سرگردان چه آمده است؟
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مَهَش
چهره ی زیبای معشوق که مانند ماه زیباست، جای لطف و نیکویی است، ولی مهرورزی و وفاداری در او وجود ندارد.خدایا!این نعمت را نیز به او عطا فرما.
کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش
در کنار آب روان و گوارا و پای درخت بید، همراه با ذوق شعری و معشوقی زیبا و دلربا و هم صحبتی با یاری شیرین رفتار و ساقی زیبا چهره ای خوش رفتار [چه خوش است.]
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
ای معشوق که سراپای وجودت دلپسند و خوشایند و زیبا است!دل عاشق و شیدای من از عشوه و فریبندگی شیرین لب های شیرین گفتار تو شاد و مسرور است.
دوش به من گفت پنهان، کاردانی تیز هوش
دیشب صاحبدل با تجربه و هوشیاری به طور پوشیده و پنهان از چشم نامحرمان رازی را با من در میان گذاشت که سزاوار و شایسته نیست که این سرّ او را از شما عاشقان و صاحبدلان مخفی نگه دارم.
در عهد پادشاه خطا بخش جرم پوش
در روزگار پادشاهی که جرم و خطا را می پوشاند و گناه می خوردن را می بخشد، حافظ از ظرف بزرگی شاب می نوشد و فقیه پرهیزکار شهر که پیش از این فتوا تحریم می داد، حالا با پیاله شراب می نوشد.
ببرد از من قرار و طاقت و هوش
آن معشوق زیبای بی رحم و بی اعتنا به عاشق که صورتی لطیف دارد، آرام و صبر و عقل را از من ربوده است.معشوق اعتنایی به عاشق زار خود ندارد و صبر و قرار و عقل او را ربوده است.