ببرد از من قرار و طاقت و هوش *** بت سنگین دل سیمین بنا گوش
نگاری چابکی شنگی کله دار *** ظریفی مَهوشی ترکی قبا پوش
ز تاب آتش سودای عشقش *** بسان دیگ دائم می زنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطر *** گرش هم چون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم *** نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم، دل و دینم ببرده است *** بر و دوشش، بر و دوشش، بر و دوش
دوای تو دوای توست حافظ *** لب نوشش، لب نوشش، لب نوش
تفسیر عرفانی
1.آن معشوق زیبای بی رحم و بی اعتنا به عاشق که صورتی لطیف دارد، آرام و صبر و عقل را از من ربوده است.معشوق اعتنایی به عاشق زار خود ندارد و صبر و قرار و عقل او را ربوده است.
2.معشوق زیبا و چالاک و خوش حرکات و بلند قامت و خوش طبع و ماهرو که صاحب بزرگی و حشمت است و قبا و لباسی سنگین بر تن دارد.معشوق من، همه ی لوازم بزرگی و سروری را در خود دارد.
3.من از سوز و گرمای آتش خیال عشق یار همچون دیگ آبی پویسته در جوش و خروشم.عاشق واقعی، کسی است که پیوسته در سوز و گداز است و آرامش و قراری ندارد.
4.اگر مانند قبا آغوش گشود و پیکر معشوق را در بر بگیرم، آسوده خاطر خواهم شد.آن گاه آسوده خاطر خواهم شد که به وصال معشوق برسم.
5.اگر بمیرم و استخوانم پوسیده گردد، هرگز مهر و محبت تو این معشوق!از دل و جانم بیرون نمی رود و تو را فراموش نمی کنم و همیشه به یادت خواهم بود.
6.کنار معشوق بودن و او را در آغوش گرفتن، دل و دین مرا برده و مرا دیوانه و کافر کرده است.
7.ای حافظ!دوای درد عشق تو فقط لب شیرین و بوسه ی معشوق است.عاشق، وقتی آرام می شود و دردش تسکین می یابد که به وصال معشوق برسد.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول