هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک *** گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده می دارد *** و گرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش *** زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود به خواب دو چشم از خیال تو؟ هیهات *** بود صبور دل اندر فراق تو؟ حاشاک
اگر تو زخم زنی بِه که دیگری مرهم *** وگر تو زهر دهی بِه که دیگری تریاک
بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا *** لِاَنَّ رُوحی قد طابَ اَن یَکون ِداک
عنان مپیچ که گر می زنی به شمشیرم *** سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند *** به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ *** که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
تفسیر عرفانی
1.چنانچه هزار دشمن قصد نابودی و از بین بردن مرا داشته باشند، وقتی تو دوست و همدم من هستی، از دشمن ترسی ندارم.ای معشوق!تا تو را دارم از هیچ کسی نمی ترسم.
2.ای معشوق!فقط امید رسیدن به تو و دیدارت مرا زنده نگه می دارد، و گرنه هر لحظه از دوری و فراقت ترس نابودی و از بین رفتن من وجود دارد.
3.اگر لحظه به لحظه بوی خوش معشوق را از باد صبا نشنوم و به مشامم نرسد، هر لحظه از اندوه، چون گل سرخ گریبان خود را چاک می کنم.
4.آیا دو چشم عاشق من از مکر و خیال تو به خواب می رود و آرام می گیرد؟ هرگز.آیا دل عاشق و رنجور من در دوری تو شکیبا می شود؟ به هیچ وجه.
5.ای یار من!چنانچه تو مرا مجروح و آزرده خاطر کنی، بهتر از محبت و مهربانی دیگران است و اگر به من زهر بدهی تا بمیرم، بهتر از هر پادزهر و داوی شفابخشی است که دیگران به من بدهند تا زنده بمانم.
6.کشته شدن با شمشیر تو برای من زندگی جاوید است.به راستی که نثار جان به پای تو برایم شادی آور است.
7.ای معشوق!از من روی مگردان و مرا ترک مکن که اگر با شمشیرت مرا هدف قرار دهی و بزنی، سر خود را سپر شمشیرت می کنم و از دنباله روی تو دست بر نمی دارم؛ به بند زین مرکب تو آویخته می مانم تا مرا بکشی.
8.ای یار دلربا!هر دیده و اندیشه ای چگونه تو را آن چنان که شایسته و سزاوار شناخت توست، می تواند ببیند و بشناسد؟ هر کس به اندازه ی علم و دانش خود تو را درک می کند و می شناسد.
9.آن هنگام حافظ در پیش چشم مردم، عزیز و گرامی می شود که بر خاک درگاه تو، روی نیاز و بیچارگی و درویشی نهد و خود را در راه این عشق، خوار کند.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول