مسیر جاری :
ايکه عنبر ز سر زلف تو دارد بوئي
ايکه عنبر ز سر زلف تو دارد بوئي شاعر : خواجوي کرماني جعدت از مشک سيه فرق ندارد موئي ايکه عنبر ز سر زلف تو دارد بوئي گر چه در چشم تو ممکن نبود آهوئي آهوانند در آن غمزهي...
گفتا تو از کجائي کاشفته مينمائي
گفتا تو از کجائي کاشفته مينمائي شاعر : خواجوي کرماني گفتم منم غريبي از شهر آشنائي گفتا تو از کجائي کاشفته مينمائي گفتم بر آستانت دارم سر گدائي گفتا سر چه داري کز سر...
اي سر زلف ترا پيشه سمن فرسائي
اي سر زلف ترا پيشه سمن فرسائي شاعر : خواجوي کرماني وي لب لعل تراي عادت روح افزائي اي سر زلف ترا پيشه سمن فرسائي مشک تاتار چرا بر گل سوري سائي رقم از غاليه بر صفحهي ديباچه...
خوشا وقتي که از بستانسرائي
خوشا وقتي که از بستانسرائي شاعر : خواجوي کرماني برآيد نغمهي دستانسرائي خوشا وقتي که از بستانسرائي نباشد بي مي صافي صفائي بده ساقي که صوفي را درين راه به از مستي نيابي...
چون پيکر مطبوعت در معني زيبائي
چون پيکر مطبوعت در معني زيبائي شاعر : خواجوي کرماني صورت نتوان بستن نقشي بدلارائي چون پيکر مطبوعت در معني زيبائي با زلف چليپايت ترسست ز ترسائي با نرگس مخمورت بيمست ز...
گر تو شيرين شکر لب بشکر خنده در آئي
گر تو شيرين شکر لب بشکر خنده در آئي شاعر : خواجوي کرماني بشکر خندهي شيرين دل خلقي بربائي گر تو شيرين شکر لب بشکر خنده در آئي وان نه سرچشمه نوشست که سريست خدائي آن نه...
اي آينه قدرت بيچون الهي
اي آينه قدرت بيچون الهي شاعر : خواجوي کرماني نور رخت از طره شب برده سياهي اي آينه قدرت بيچون الهي رخسار و سر زلف تو شرعست و مناهي خط بر رخ زيباي تو کفرست بر اسلام ...
اي پيک عاشقان اگر از حالم آگهي
اي پيک عاشقان اگر از حالم آگهي شاعر : خواجوي کرماني روشن بگو حکايت آن ماه خرگهي اي پيک عاشقان اگر از حالم آگهي ما را ز دوستان قديم آور آگهي بگذر ز بوستان نعيم و رياض...
اي ميان تو چو يک موي و دهان يکسر موي
اي ميان تو چو يک موي و دهان يکسر موي شاعر : خواجوي کرماني نتوان ديدن از آن موي ميان يک سر موي اي ميان تو چو يک موي و دهان يکسر موي زين ندارم بجز از موئي وزان يک سر موي ...
اي سبزه دمانيده بگرد قمر از موي
اي سبزه دمانيده بگرد قمر از موي شاعر : خواجوي کرماني سر سبزي خط سيهت سر بسر از موي اي سبزه دمانيده بگرد قمر از موي هرگز نشنيديم طلوع قمر از موي جز پرتو رخسار تو از طره...