مسیر جاری :
![هدیهی گرانبها هدیهی گرانبها](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/17691.jpg)
هدیهی گرانبها
پسری مادرش مرد. پسر یتیم بیچاره را به زنی سپردند تا گوسفندان او را شبانی کند. آن زن جادوگر بود و چنان گوسفندانش را سحر و جادو کرده بود که هر روز یکی از گوسفندان از گلّه گم میشد؛ به طوری که حتّی یک گوسفند...
![عقاب هواپیما عقاب هواپیما](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/17690.jpg)
عقاب هواپیما
در روزگار پیشین پادشاهی پسری داشت. این پسر بسیار باهوش و دانا بود و علاقهی زیادی به کارهای فنّی داشت و توانست ساعتی بسازد. یکی از استادان دربار پادشاه، وقتی که این ساعت را دید، گفت که میتواند عقابی درست...
![باشچیلیق باشچیلیق](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/15917.jpg)
باشچیلیق
روزگاری تزاری بود كه سه پسر و سه دختر داشت. چون بسیار پیر و كهنسال شد و پایان عمرش را نزدیك دید روزی فرزندان خود را پیش خواند و آنگاه روی به پسران خود كرد و گفت:
![مسافر و میزبانش مسافر و میزبانش](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/15916.jpg)
مسافر و میزبانش
مردی در زمستانی سرد سفر میكرد. او از سپیده روی به راه نهاده بود و چون خسته و فرسوده و یخ كرده به میان جنگل انبوهی رسید شب فرا رسید و تاریكی بر سرش فرود آمد. امید اینكه با پاهای خسته و یخ كرده راه درازی...
![قورباغه قورباغه](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/15915.jpg)
قورباغه
در روزگاران قدیم سلطان سه پسر داشت. چون پسران ببالیدند و جوانانی خوب چهر و برومند گشتند، پدر بر آن شد كه برای آنان همسری پیدا كند. البته بزرگترین آنان زودتر از دو برادر كوچكتر میبایست عروسی میكرد.
![ساوای مقدس و دیو ساوای مقدس و دیو](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/15914.jpg)
ساوای مقدس و دیو
روزی ساوای مقدس میبایست به دهكدهای كه در آن سوی كوهی بود، میرفت. هنگامی كه از سربالایی تند و سنگلاخ كوه بالا میرفت دیوی را دید كه از روبه رو به سوی او میآمد. چون چشم دیو بر آن مرد مقدس افتاد نخست...
![شهزاده و قو دختر شهزاده و قو دختر](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/15913.jpg)
شهزاده و قو دختر
روزی روزگاری پادشاهی بود كه تنها یك پسر داشت. چون پسر ببالید و جوانی برومند شد روزی به قصد شكار از كاخ بیرون رفت و راه خود را در جنگل گم كرد. او در میان جنگل به راه افتاد و رفت و رفت تا به كشور دیگری رسید....
![آش میخ آش میخ](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/15912.jpg)
آش میخ
سربازی، پس از انجام دادن خدمت سربازی خود به خانهی خویش باز میگشت. هنوز با دهكدهی خویش فاصلهی بسیار داشت كه هوا تاریك گشت و شب فرود آمد. نوری كم رنگ از كلبهای كه در كنار جاده قرار داشت به چشم سرباز...
![سرنوشت سرنوشت](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/15911.jpg)
سرنوشت
روزگاری دو برادر در خانهای كه از پدر به ارث برده بودند با هم به سر میبردند. یكی از آن دو مردی سخت كوش و پركار بود؛ همهی كارهای خانه و مزرعه را انجام میداد و از پگاه تا پاسی از شب كار میكرد. لیكن دیگری...
![چگونه روستاییان دانش خریدند؟ چگونه روستاییان دانش خریدند؟](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/15910.jpg)
چگونه روستاییان دانش خریدند؟
روزی روزگاری روستاییان یكی از دهكدههای ساحلی عرصهی زندگی را سخت بر خود تنگ یافتند و بر آن شدند كه سبب این وضع را دریابند. پس دهخدا و ریش سفیدان دهكده گرد هم آمدند و به شور نشستند. یكی از آنان گفت: