0
مسیر جاری :
بزرگترین نسخه‌ی دارو داستان

بزرگترین نسخه‌ی دارو

دهقانی با ارابه‌ای كه گاوی آن را می‌كشید به شهر آمد و در برابر داروخانه‌ای ایستاد. او در بزرگی از ارابه بیرون آورد و آن را به دكان برد.
پری كوچك داستان

پری كوچك

روزگاری شاهی بود كه تنها یك پسر داشت. شاه و شهبانو پسر خود را بسیار دوست داشتند. چون پسرشان به سن بلوغ رسید جشنی برپا كردند و مردم را نیز دعوت كردند تا در آن جشن و شادمانی شركت كنند. از همه‌ی نقاط كشور...
دو پول سیاه داستان

دو پول سیاه

در زمان‌های بسیار قدیم، در دهكده‌ای، مردی بسیار تنگدست زندگی می‌كرد. او به هر كاری دست زده بود، سعی و كوشش بسیار كرده بود، اما در كارش گشایشی پیدا نشده بود و نتوانسته بود خود را از چنگ فقر و بینوایی برهاند....
من اهل ساراجئو نیستم داستان

من اهل ساراجئو نیستم

مردی جوان به نزد سلمانی رفت تا ریشش را بتراشد. سلمانی، كه مردی شوخ بود، خواست با مشتری خود شوخی‌ای بكند، پس از او پرسید:
بزرگ‌ترین دروغ‌ها داستان

بزرگ‌ترین دروغ‌ها

مردی پسر خود را برای آرد كردن گندم به آسیا فرستاد و سفارشش كرد كه هرگاه به آسیایی برسد كه در آن با مرد كوسه‌ای روبه رو بشود از او حذر كند؛ زیرا كوسه به حقه بازی و دغلكاری معروف بود.
كبادالوك (پسرك عرب) داستان

كبادالوك (پسرك عرب)

در زمانی بسیار قدیم سلطانی در قسطنطنیه (استانبول امروزی) می‌زیست كه دختری چنان زیبا و فریبا داشت كه مانندش در هیچ جای جهان پیدا نمی‌شد. پس از آنكه دختر ببالید و برآمد و به سن و سالی رسید كه دختران معمولاً...
ملانصرالدین هدیه‌ای را پس می دهد داستان

ملانصرالدین هدیه‌ای را پس می دهد

روزی مردی روستایی به دیدن ملانصرالدین آمد و خرگوشی برای او تحفه آورد. ملا او را با خوشرویی به خانه‌ی خود پذیرفت و شامش داد و شب را در خانه‌ی خود خوابانید.
گوش‌های تزار تراژان داستان

گوش‌های تزار تراژان

مدت‌ها پیش تزاری بود كه او را تراژان می‌نامیدند. این تزار امپراتوری پرنعمت و پهناوری داشت، بر سپاهی بزرگ و نیرومند فرمان می‌راند و در كاخی پرشكوه زندگی می‌كرد؛ لیكن با وجود آن همه ناز و نعمت و قدرت و دولت...
خروس بر تخت تزار داستان

خروس بر تخت تزار

سالها پیش در دهكده‌ی كوچك دور افتاده‌ای پیرمردی با زن پیر خود زندگی می‌كرد. پیرمرد خروسی داشت و پیرزن مرغی كه هر روز تخم می‌گذاشت.
مردی كه از جهان دیگر برگشته بود داستان

مردی كه از جهان دیگر برگشته بود

یكی از روزهای گرم تابستان بود. تركی با زنش از پگاه تا نیمروز در كشتزار ذرت خود كار كرده بود. كمر هر دو، كه در زیر بار كار خم شده بود، درد می‌كرد. عرق از سر و رویشان بر زمین خشك می‌چكید و هوا در برابر دیدگان...