مسیر جاری :
اي سنايي نشود کار تو امروز چو چنگ
اي سنايي نشود کار تو امروز چو چنگ شاعر : سنايي غزنوي تا به خدمت نشوي و نکني قامت چنگ اي سنايي نشود کار تو امروز چو چنگ که سر آهنگان خوانند مر او را سرهنگ سر سرهنگان سرهنگ...
اي به آرام تو زمين را سنگ
اي به آرام تو زمين را سنگ شاعر : سنايي غزنوي وي به اقبال تو زمان را ننگ اي به آرام تو زمين را سنگ باد پيماي و کژ چو ناي و چو چنگ اي به نزد کفايت تو کفايت به کمال و...
ذات عشق ازلي را چون ميآمد گهرش
ذات عشق ازلي را چون ميآمد گهرش شاعر : سنايي غزنوي چون شود پير تو آن روز جوانتر شمرش ذات عشق ازلي را چون ميآمد گهرش از پس آن نبود عشق بتي پرده درش هر که را پيرهن عافيتي...
مست گشتم ز لطف دشنامش
مست گشتم ز لطف دشنامش شاعر : سنايي غزنوي يارب آن مي بهست يا جامش مست گشتم ز لطف دشنامش حسنش نام و روي هم نامش عنبرش خلق و زلف هم خلقش به ز اندام ترکه اندامش دل...
اي جوان زير چرخ پير مباش
اي جوان زير چرخ پير مباش شاعر : سنايي غزنوي يا ز دورانش در نفير مباش اي جوان زير چرخ پير مباش ورنه با ويل و واي و وير مباش يا برون شو ز چرخ چون مردان ساکن گنبد اثير...
به آب ماند يار مرا صفات و صفاش
به آب ماند يار مرا صفات و صفاش شاعر : سنايي غزنوي که روي خويش ببيني چو بنگري بقفاش به آب ماند يار مرا صفات و صفاش ز رنگ و گردن و گوش و دو عارض زيباش ز بوي و خوبي جعد...
درگه خلق همه زرق و فريبست و هوس
درگه خلق همه زرق و فريبست و هوس شاعر : سنايي غزنوي کار درگاه خداوند جهان دارد و بس درگه خلق همه زرق و فريبست و هوس اي برادر کس او باش و مينديش از کس هر که او نام کسي...
وارهان اين عزيز مهمان را
وارهان اين عزيز مهمان را شاعر : سنايي غزنوي زين همه در دو داغ و رنج و گداز وارهان اين عزيز مهمان را پيش از آن کيدت زمانه فراز رخت برگير ازين سراي کهن بال بگشاي تا...
اي دل به کوي فقر زماني قرار گير
اي دل به کوي فقر زماني قرار گير شاعر : سنايي غزنوي بيکار چند باشي دنبال کار گير اي دل به کوي فقر زماني قرار گير اصحاب کهفوار برو راه غار گير گر همچو روح راه نيابي بر...
در کف خذلان و ذل فتح و ظفر گشتي اسير
در کف خذلان و ذل فتح و ظفر گشتي اسير شاعر : سنايي غزنوي گر نبودي هر دو را اقبال خواجه دستگير در کف خذلان و ذل فتح و ظفر گشتي اسير چون ظفر با فتح و سعدست او همه ساله نظير...