اي جوان زير چرخ پير مباش

اي جوان زير چرخ پير مباش شاعر : سنايي غزنوي يا ز دورانش در نفير مباش اي جوان زير چرخ پير مباش ورنه با ويل و واي و وير مباش يا برون شو ز چرخ چون مردان ساکن گنبد اثير مباش اثر دوزخ ار نمي‌خواهي در سراپرده‌ي سعير مباش گر سعيديت آرزوست به عدن در کف هفت و هشت اسير مباش تو وراي چهار و پنج و ششي ناقدي باش و جز بصير مباش در سرا ضرب عقل و نفس و فلک بسته‌ي ديو بسته گير مباش در ميان غرور و وهم و خيال گر تو سلطان نه‌اي سفير مباش هر دمي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي جوان زير چرخ پير مباش
اي جوان زير چرخ پير مباش
اي جوان زير چرخ پير مباش

شاعر : سنايي غزنوي

يا ز دورانش در نفير مباشاي جوان زير چرخ پير مباش
ورنه با ويل و واي و وير مباشيا برون شو ز چرخ چون مردان
ساکن گنبد اثير مباشاثر دوزخ ار نمي‌خواهي
در سراپرده‌ي سعير مباشگر سعيديت آرزوست به عدن
در کف هفت و هشت اسير مباشتو وراي چهار و پنج و ششي
ناقدي باش و جز بصير مباشدر سرا ضرب عقل و نفس و فلک
بسته‌ي ديو بسته گير مباشدر ميان غرور و وهم و خيال
گر تو سلطان نه‌اي سفير مباشهر دمي با گشاد نامه‌ي عقل
گر نه‌اي زن مني پذير مباشمني انداز باش چون مردان
داروي وزر کن وزير مباشگر ترا جان به وزر آلودست
به سرو دنب جز بگير مباشاز براي خلاف و استبداد
بهر آز اين چنين حقير مباشاي به گوهر و راي طبع و فلک
گر نه‌اي مور زود مير مباشمار قانع بسي زيد تو به حرص
گاه گوز و گهي پنير مباشاز پي خرس حرص و موش طمع
در نياز پياز و سير مباش«من» و «سلوي» چو هست اندر تيه
تو ز کژ دور شو چو تير مباشاز کمان يافت دور گشتن تير
بحرها هست در غدير مباشگر همي در و عنبرت بايد
ورنه ايمن بزي خطير مباشگر خطر بايدت خطر کن جان
گو کنون تخت اردشير مباشچون ترا خاک تخت خواهد بود
شو فقيهي گزين فقير مباشتا ز يک وصف خلق متصفي
همچو قابوس وشمگير مباشفقه خوان ليک در جهنم جاه
ورنه بيهوده در زفير مباشچون زفر درس و ترس با هم خوان
چون چراغي بجز منير مباشدر ره دين چو بو حنيفه ز علم
جز ازين دايه سير شير مباشچون تو طفلي و شرع دايه‌ي تست
طالب جامع کبير مباشمجمع اکبر ار نخواهد بود
ره مخوفست بي‌خفير مباشور کنون سوي کعبه خواهي رفت
جز چو پيغمبران نذير مباشبا چنين غافلان نذر شکن
چون نکو نه‌اي دبير مباشاز پي ذکر بر صحيفه‌ي عمر
منکر «منکر» و «نکير» مباشبا تو در گورتست علم و عمل
کاهلانه «بجه» «بگير» مباشپاس پيوسته دار بر در حق
پس در آن کوي خير خير مباشخار خارت چو نيست در ره او
بي‌خبر بر در خبير مباشهمه دل باش و آگهي نياز
پس تو گر آگهي چو زير مباشزير بي‌آگهي کند زاري
ليک از بن شکر بي‌صرير مباشچون قلم هر دمي فدا کن سر
پس چو يعقوب جز ضرير مباشچون به پيش تو نيست يوسف تو
در سخن فرد و بي‌نظير مباشاي سنايي تو بر نظاره‌ي خلق
گفت بگذار و در زحير مباشدر زحيري ز سغبه‌ي گفتن
دردت ار هست گو صفير مباشدر هواي صفا چو بوتيمار
چشم سر گو: برو قرير مباشبا قرارست نور ديده‌ي سر
خرت ار نيست گو شعير مباششکر کن زان که شرع و شعرت هست
تو به پاداش او جرير مباشگر چه خصمت فرزدق ست به هجو
در نقار از پي نقير مباشخود نقيريست کل عالم و تو
گاه بشرا و گه بشير مباشاز پي يوسف کسان به غرض
ابر باش و بجز مطير مباشهمه بر کشتهاي تشنه ز قحط
باد کشتيش باش و قير مباشهر کجا پاي عاشقي‌ست روان
خاک را گر دوست بودي پاک را دشمن مباشاي سنايي خواجه‌ي جاني غلام تن مباش
مرد يزدان گر نباشي جفت اهريمن مباشگرد پاکي گر نکردي گرد خاکي هم مگرد
جام را گرمي نباشي دام را ارزن مباشخاص را گر اهل نبوي عام را منکر مشو
نقش نام دوستان را موم شو آهن مباشکار خام دشمنان را آب شو آتش مباش
مرد دندان مزد نبوي درد دندان کن مباشيار خندان لب نباشي سرو سندان دل مباش
چون شکوفه روي بودي چون شکافه زن مباشدر ميان نيکوان زهره طبع ماهروي
پس دو روي و ده زبان همچون گل و سوسن مباشگر چو نرگس نيستي شوخ و چو لاله تيره دل
مرد بودي از براي رنگ و بويي زن مباشنيک بودي از براي گفتگويي بد مشو
همچو نامردان گريبان خشک و تر دامن مباشدر لباس شيرمردان در صف کم کاستي
در ميان خيره‌رايان همچو تن الکن مباشدر سراي تيره‌رويان همچو جان گويا مشو
گر راني هست فر به گو برو گردن مباشدلبري داري به از جان اينت غم گو جان مباش
چون فرشته خو شدي مرد خر و خرمن مباشگرد خرمن گشتي و خوي ستوري با تو بود
يا چو ماهي گر زبانت نيست بي‌جوشن مباشهمچو کژدم گر نداري چشم بي‌نيشي مرو
ده زبان چون سوسن و يک چشم چون سوزن مباشريسمان وار ار نخواهي پاي چون سرسر چو پاي
در جهان تيره‌اي بي‌باده‌ي روشن مباشدر ميان تيرگي از روشنايي چاره نيست
با ضريري خو کن و در بند پيراهن مباشيوسفت محتاج شلواريست اي يعقوب چشم
گر همي دعوي کني در مردي آبستن مباشاز دو عالم ياد کردن بي گمان آبستني‌ست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط